مکتب انگلیسی-آمریکایی:
رشد زیاد
شخصیت ها: فرانسیس گالتون –ویلیام جیمز – ادوین استارباک  - جیمز لوبا –جى. استنلى ‌هال-جیمزپرَت
گرچه عناصر لازم برای پیدایش روان شناسی نظام مند دین در قرن هجدهم فراهم بود، ولی آثاری که به صراحت در پی بکار گیری اصول روان شناختی در حوزه دین و دینداری برآمد، تا یک قرن بعد به ظهور نرسید. این آثار، نشان از تلاقی عوامل شخصی، اجتماعی و فکری ای بود که در نهایت به این رشته انجامید که امروزه به روان شناسی دین معروف است
*در سنت انگلیسی - آمریکایی تاکید بر کمیت می باشد، و نگاه سنجیدنی به پدیده دارند، مثلا سنجیدن میزان هوش
*استنلی هال : او در واقع بنیانگذار روان نشاسی دین در آمریکاست. و بنیانگذار تنها دانشکده روان شناسی دین در دانشگاه کلارک آمریکاست دو شاگرد برجسته وی ادوین استارباک و جیمز لوبا ایمان آوری را به عنوان نخستین موضوع تحقیق خود برگزیدند و بر سیر تکاملی دین در آمریکا تاثیرات بزرگی بر جای نهادند. آنان بر مطالعه تجربه هایی همچون ایمان آوری، دعا و حالت های عرفانی با کاربرد روش هایی مانند توزیع پرسشنامه، مصاحبه شخصی، زندگینامه خودنوشت، و دیگر روش های تجربی که قابل تجزیه و تحلیل، رده بندی و سنجش آماری اند، تاکید داشتند.
*ادوین استارباک نخستین کسی بود که کتاب در این زمینه با نام روان شناسی دین منتشر کرد و در آن، نتایج تحقیق پنج ساله اش را در مورد همزمانی بین بلوغ، اسکیزو فرنی و رویکرد به دین، انتشار داد. و در این تحقیق همزمانی ایمان آوری با آغاز بلوغ را نشان داد. گرچه بروز واقعی زندگی معنوی غالبا به طور متعارف در خلال سال های رشد فیزیولوژیک و به ویژه، بلوغ جنسی رخ می دهد، اما استارباک تاکید دارد که این دوران، صرفا فرصت و موقع بیداری مذهبی است، نه علت آن. استارباک عمیقا معتقد بود با فهم و ارتقای شخصیت و منش کودک، می توان به تامین صلح جهانی و نجات بشریت کمک کرد. استارباک همواره این احساس را داشت که دین، یک راز است و علم هرگز همه ابعاد آن را نخواهد شناخت.
*جیمز لوبا با سنت دینی دو جنبه دارد: از یک سو او در صدد بود نشان دهد تجربه عرفانی را می توان به صورتی رضایت بخش با فرآیندهای روانی – فیزیولوژیک تبیین کرد و از سوی دیگر، شواهدی گرد آورد، مبنی بر این که دانشمندانِ آگاه از چنین فرآیندهایی که در رشته تخصصی خود برجسته هستند، به خدای متشخص(انسان وار) یا جاودانگی اعتقاد ندارند. با این حال، او مادی گرای تمام عیار نبود که هیچ گونه حساسیتی به ارزش های معنوی نداشته باشد. در واقع او معتقد به میل ذاتی و فطری به نیکی و اخلاقی سطح بالاتر بود
فرانسیس گالتون آمار را در روانشناسی دین و تحقیق همبستگی را مطرح کرد. وشخصیت هایی مثل ادوین استارباک کلیدی است.
از همه مهمتر: ویلیام جیمز که 2 رویکرد توصیفی و تبیینی را باهم تلفیق کرد،او هم به دین سنتی، اعتقاد چندانی نداشت. رفتارگرایان که کاملا  موضع منفی به دین داشتند.همینطور شخصیت جیمز لوبا: که کاملا مخالف دین بود؛ اینها در مکتب کلارک،دانشگاه کلارک کار میکردند واین  مکتب مهمی در روانشناسی در آمریکا شد.
. مکتب های مهم در روان شناسی دین آمریکا: کلارک و ویلیام جیمز.
اولین نقطة عطف در روان‌شناسى دین انتشار کتاب انواع تجربه دینى:
(The Varieties of Religious Experience)
  ویلیام جیمز در سال 1902 بود. این کتاب مبتنى بر سخنرانى‌هاى گیفورد بود که طى سال‌هاى 1901 و 1902 در ادینبرو ایراد شده بود. اما جیمز اولین محقق برجستة ایالات متحده در این زمینه نبود. این شأن را باید براى جى. استانلى‌هال (44ـ1924) قائل شد. ‌هال در الاهیات تعلیم یافت، اما بعدها وقتى پژوهشى‌های مشترکی با ویلهلم وونت وان‌شناس آلمانى، در لایپزیک و جیمز در ‌هاروارد داشت، به روان‌شناسى گرایید. او، برخلاف گرایش‌های آن دوران، به جاى روش فلسفى، روش تجربى را در روان‌شناسی ترویج می‌کرد و پیشاهنگ پژوهش تجربى در تجربة دینى فردى بود. کانون توجه او رشد دینى و به‌خصوص نوکیشى بود. او نوکیشی را پدیده‌ای می‌دانست که عمدتاً در دوره جوانى رخ مى‌دهد. هال اگرچه بر شالودة زیست‌شناختى تجربة دینى تأکید می‌کرد و می‌کوشید با واژه‌هایى کاملاً روان‌شناسانه به معناى دین رنگى تازه دهد، اما این کار را با تعهد عمیق به سنت مسیحى انجام می‌داد. در همین حال، از دید او، کارکرد یا تأثیر سودمند اصلىِ دین سازگارى اجتماعى بود. علت عمده تأثیرگذاری اندیشه‌هاى ‌هال از بسیاری جهات، نشر آثار و تحقیقات او بود که به چهار دلیل کامیاب بود: یکى، جایگاه او به‌عنوان رئیس دانشگاه کلارک که مکتب روان‌شناسى دینى کلارک» را بعدها در آنجا بنیان نهاد؛ دوم، تأسیس مجله آموزش و پرورش و روان‌شناسى دینى آمریکا (11ـ1904)؛ سوم، معرفى روان‌کاوى به آمریکایى‌ها با دعوت فروید و یونگ به کنفرانسی در دانشگاه کلارک در سال 1909؛ و چهارم، راهنمایى دانشجویانش و الهام دادن به آنان، به‌ویژه، جیمز لوبا و ادوین استارباک
(see Wulff 1997: 49-62)
جیمز لوبا (68ـ1946) در سوئیس به دنیا آمد، ولی بعد به آمریکا مهاجرت کرد. وى زیر نظر‌ هال، از مجموعه‌اى از پرسش‌نامه‌ها، مصاحبه‌هاى شخصى و تحقیق در زمینة باورهاى دینى دانشمندان و روان‌شناسان براى هدایت و مدیریت اولین پژوهش دانشگاهى در زمینة روان‌شناسى نوکیشى استفاده کرد. او پى برد که باور به خدا در بین دانشمندان به دلیل آگاهى‌هاى آنان دربارة ماده، جامعه و روان افول کرده است؛ و همه اینها نشان مى‌دهد که یکى به دلیل شهرتى که در میان همتایان خود پیدا نموده‌اند، و دیگر به دلیل تأخیر در پاسخ به پرسش‌نامه،(see Wulff 1997: 49-62)
پیشرفت در علم به افت دیندارى مى‌انجامد. رویکردِ لوبا تجربه‌گرایانه، تحویل‌گرایانه و ضد دینى بود. او معتقد بود تجارب عرفانى از نظر کیفى با تجارب معمولى یا بیمارگونة روحی فرقى ندارند. تأکید او بر اهمیت انگیزه‌ها و نمادهاى جنسى در دین، فروید را مجسم می‌ساخت. لِوبا کتاب‌هاى زیادى منتشر کرد و رهبر نام‌آور جنبش روان‌شناسى و دین شد که در دهه‌هاى اولیة قرن بیستم، در آمریکا سر برآورد.(see Beit-Hallahmi 1974: 85)
ادوین استارباک (66ـ1947) ابتدا زیر نظر جیمز، در ‌هاروارد، و سپس زیر نظر ‌هال در دانشگاه کلارک، به پژوهش پرداخت و همان‌جا ماندگار شد. عبارت روان‌شناسى دین» را وى براى اولین بار، در عنوان کتابى که در سال 99م منتشر کرد به کار برد. او در این کتاب، نتایج مطالعاتش را در زمینة نوکیشى و تحولات دینیِ نه چندان عمیق در فرد ــ یا به قول خودش رشد تدریجی» ــ منتشر ساخت که از تحقیقات پرسش‌نامه‌ای جمع‌آوری کرده بود. رویکرد او مجموعه‌اى است از اطلاعات گردآورى‌شدة فراوان و کمّى‌کردن آنها برای نشان دادن گرایش‌هاى کلى. او با این کار رابطة متقابل نوکیشى و آغاز بلوغ جنسى را نشان مى‌دهد. او بر خلاف لوبا، بر نگرش مثبت به دین تأکید داشت. امروزه این کتابِ وی را به لحاظ نظرى ساده و خام مى‌دانند و تنها به این دلیل کماکان مشهور باقی مانده است که اطلاعات آن در مورد نوکیشى، یکى از منابع اصلى جیمز بوده است(see Beit-Hallahmi 1974: 85-7; Wulff 1997: 26-7)
هرچند ویلیام جیمز (42ـ1910) بر‌ هال، لوبا و استارباک تأثیر جدی داشت، اما اثر اصلى‌اش در روان‌شناسى دین به نام انواع تجربه دینى (1902) را زمانى به رشته تحریر درآورد که آنان تأثیراتی شگرف در این حوزه از خود به جای گذاشته بودند. جیمز مطالعات وسیعى در هنر، فلسفه و علم داشت. او حرفة دانشگاهی خود را با تعلیم روان‌شناسى طبیعى در ‌هاروارد به شیوة وونت آغاز کرد و بعدها به فلسفه گرایش یافت، گرچه دغدغة موضوعات روان‌شناختى عمیقاً در او باقى ماند. او به پدیدارهاى دینى نگرشی طبیعت‌گرایانه داشت، اما به‌دقت از تحویل‌گرایى اجتناب مى‌کرد. وى دین را امرى کلى مى‌دانست که فى ذاته غیرطبیعى نیست و بر این باور بود که همة ادیان به جهانى متعالى اشاره دارند که این عالم تحت تأثیر آن است.(James, 1902: 498-509)
او در توجیه و تبیین رویکردهای نوظهور روان‌شناسی ژرفانگر نسبت به دین، معتقد بود که خاستگاه حس تعالی (که ویژگی بارز تجربة دینی است) در لایه‌های زیرین ضمیر ناخودآگاه ماست که البته در دسترس مستقیم مشاهدات عینی و آزمایش‌های هدفمند ما نیست(Ibid: 501-3)
جیمز به جاى تلاش براى تعمیم آمارى مبتنى بر اطلاعات کمّى ــ که شیوة لوبا و استارباک بود ــ گزارش توصیفى نظام‌مندى از موارد خاص تهیه کرد که در آن مسائل مربوط به تجربه‌گرایى علمى را با تحلیل‌ درون‌نگرانه ترکیب کرده بود. کانون توجه او، تجربة دینى فردى بود که آن را قلب دین مى‌دانست. او با پذیرش سلیقه‌اى بودنِ تعریف دین، دین را چنین تعریف کرد: احساسات، اعمال و تجارب افراد در تنهایى‌هایشان، تا جایى که خود را در قبال چیزى متعهد می‌دانند که به تصور خودشان مقدس است»(Ibid: 31-2)
جیمز با آنکه خود را مستعد این تجارب نمى‌دانست، اسناد شخصی بسیاری را، که از آثار دینى و پرسش‌نامه‌هاى استارباک و نیز از دوستان و آشنایانش جمع‌‌آورى شده بودند، ارائه و تحلیل کرد. جیمز، مانند بسیارى از محققان اولیة آمریکایى، در مذهب گرایش‌هاى پروتستانى داشت، ولی نسبت به تنوع زیاد روش‌هایی که دین در آنها ظهور می‌یابد و بعضاً متناقض نیز هستند، حساس و دقیق بود. او نوعى گونه‌شناسى مقدماتی را مطرح کرد که در آن، بین دینِ روان سالم» و دینِ روح بیمار» تمایز قایل می‌شد. سلامت روان عبارت است از گرایش به اینکه به هر چیز می‌نگریم، جز خیر نبینیم»  (James, 1902: 86)
جیمز همچنین اشخاص داراى این‌گونه تمایلات خوشبینانه را کسانی معرفی می‌کند که تنها یک بار متولد می‌شوند؛ چراکه با وجود اوضاع کنونی دنیا، شادی و رضایت خاطر آنها به حدی است که دیگر نیازی به تولد دوباره در جهان دیگر و یا رسیدن به آگاهی ندارند. در مقابل، بیماران روحى کسانى‌اند که مى‌گویند جنبه‌هاى شر زندگى، از نفس جوهر آن است و معنای این جهان را زمانی کاملاً درک خواهیم کرد که آن را در اعماق قلب خود جای دهیم(Ibid: 128)
روح بیمار در آرزوى رهایى از این دنیاست و آرزو مى‌کند که به شکل واقعیتى معنوى یا شناختی از خود و محیط تولدى دوباره بیابد و بنابراین بار دیگر متولد می‌شود. جیمز مانند‌ هال، لوبا و استارباک بخش قابل ملاحظه‌اى از توجه‌اش‌را صرف‌تجارب نوکیشى‌نمود(Ibid: 168-253)
او برخلاف هال‌و دانشجویانش، به پرهیزکارى و تجارب عرفانى نیز توجه تام داشت که از دید او این چهار ویژگى اصلى را دارند: وصف‌ناپذیرى، کیفیت عقلى، ناپایدارى و انفعالى بودن(Ibid: 370-420)
جیمز در قبال پدیدارهاى دینى دو گونه داورى مى‌کند: داورى‌هاى وجودى» که به منشأ و تاریخ پدیدارها مى‌پردازد و داورى‌هاى معنوى» که به اهمیت و معناى پدیدارها نظر دارد. دغدغة او، به‌خصوص در کتاب انواع تجربة دینی، داورى معنوى در باب ثمرات» دین در زندگى، و به‌خصوص، مانند ‌هال، تأثیرگذارى دین در بالابردن سازگارى اجتماعى است. مطالعات جیمز دربارة دین به دلیل نادیده‌گرفتن عوامل تاریخى و بنیادین، مبالغه‌اش در مورد نقش احساسات، گنجاندن موارد آسیب‌شناختى و تلاش برای دست‌یابی به روندهای نامعلوم ضمیر ناخودآگاه مورد انتقاد قرار گرفته است.(Wulff, 1997: 499-503)
دانشجو دوستِ فیلسوف جیمز، جیمز پرات (75ـ1944)، یکی از منتقدان او بود. کتاب آگاهى دینى:(1920) (The Religious Consciounsness )
او پس از کتاب انواع تجربه دینی دومین کتاب در این زمینه شناخته شد. پرات رویکرد عمل‌گرایانة استادش به دین را به نفع نوعى رویکرد انتقادى واقع‌گرایانه رد می‌کرد که بر طبق آن، صدق و کذبِ مدّعاهاى دینى را بر اساس قدرتشان در تبیین واقعیت‌ها می‌توان ارزیابی کرد نه بر مبنای پیامدها و آثارشان بر رفتار و سلامت. پرات مانند جیمز به دین تعلق خاطر داشت و اثر تألیفى او صرفاً توصیفى است. برخلاف جیمز، پرات بر دیندارى عادى به جاى دیندارى عالى و بر نوکیشى اخلاقى» و تدریجی به جاى نوکیشى احساسی و ناگهانى صحه می‌گذاشت و بر تجارب دینى میانه‌رو و نه افراطى تأکید داشت. پرات همچنین در گسترش یافتن آگاهى نسبت به ادیان شرقى ــ که دربارة آنها دانشی قابل توجه داشت ــ نیز سهیم بود.
تحقیقات و فعالیت‌های ‌هال، لوبا، استارباک، جیمز و پرات و همچنین جرج کُو و ادوارد ایمز در آمریکا باعث ایجاد یک جنبش متمایز روان‌شناختى شد که در حدود سال 80 ظهور کرد و حوالی سال 1930 رو به افول نهاد. از جمله دلایلى که براى زوال این جنبش ارائه شده، عبارت است از:
فقدان استقلال این جنبش از الاهیات و فلسفة دین، فقدان نظریة جامع فراگیر، روش‌هاى ضعیف جمع‌آورى اطلاعات، وجود تضاد بین محققان و موضوعات به دلیل تحقیقات شخصى آنان در دین، تمرکز علوم اجتماعىِ در حال رشد بر پدیده‌هایى که قابلیت بیشترى براى اصلاح‌شدن به وسیله مطالعات عینى» داشته باشد، پدیدآمدن مکتب رفتارگرایى در درون روان‌شناسى علمى، و امیدها و آرزوهای بزرگ‌تر برای دست یافتن به رویکردهاى روانکاوى در مطالعة پدیدارهاى دینى
(Beit-Hallahmi, 1974: 87-8)
*منابع:
کتاب :روانشناسی دین/ نویسنده: دیووید ولف/مترجم: دکتر محمد دهقانی/ صفحات:فصل2،ص2-63
تاریخ بازدید :1399/08/09
 
http://askdin.com/comment/821409#comment-821409
 
فرانسیس گالتون:(22-1911)
گالتون (22-1911)بنیانگذار روان شناسی تفاوت های فردی است. او نخستین کسی بود که از روش آماری همبستگی در این زمینه استفاده کرد. بی شک مهم ترین پژوهش وی، تحقیق در مورد کارآیی عینی دعا و نیایش است. گالتون با توجه به نتایج این پژوهش، معتقد است داشتن زندگی همراه با دعا و نیایش و نیز هدف دعای دیگران قرار گرفتن، با برخورداری از منافع عینی قابل مشاهده، همبستگی ندارد. به همین ترتیب مقایسه نظام مند ون برجسته پروتستان با دیگر افراد سرشناس، شواهدی به دست نمی دهد که زندگی همراه با تقوا و دینداری، فرد را از مزایایی عینی، نظیر سلامت و طول عمر بهره مند می کند. از سوی دیگر، گالتون تردیدی نداشت که دعا و نیایش، دارای آثار مثبت باطنی(غیر عینی) است.
زندگی نامه:
گالتون در سال 22 نزدیک بیرمنگام انگلیس متولد شد.پدرش بانک دار موفقی بود که خانواده ثروتمند ودارای مقام برجسته اجتماعی او اشخاص مهم در همه زمینه های عمده نفوذ – دولت ،کلیسا، و ارتش – را شامل می شد. گالتون در 16 سالگی با اصرار پدرش، تحصیل پزشکی را در بیمارستان عمومی بیرمنگام شروع کرد. او به عنوان کار آموز برای پزشکان کار میکرد؛قرصها را توزیع میکرد،کتاب های پزشکی را مطالعه میکرد، شکسته بندی میکرد،انگشتان را قطع میکرد، دندان میکشید،به کودکان واکسن میزد، باخواندن آثار کلاسیک خود را سرگرم می ساخت.یک حادثه در اثنای این کار آموزی پزشکی،کنجکاوی ذهنی گالتون را نشان میدهد. گالتون میخواست تاثیر داروهای گوناگون در داروخانه را یاد بگیرد، لذا شروع کرد به خوردن دوز اندکی از هر دارو، و یادداشت کردن واکنش خود. این کار را به شیوه ای نظام یافته با داروهایی شروع کرد: که زیر حرف ((اِی)) قرار داشتند. این ماجرا جویی علمی به حرف((سی)) یعنی خوردن روغن کرچک هندی، پایان یافت.وی بعد از یک سال خدمت در بیمارستان، تحصیلات پزشکی خود را در کینگز کالج لندن ادامه دادولی یک سال بعد نقشه اش عوض شد و در ترینیتی کالج دانشگاه کمبریج ثبت نام کرد و در آنجا با مجسمه نیم تنه ای از اسحاق نیوتون در مقابل بخاری دیواریش علاقه خود را به ریاضیات دنبال کرد.اگرچه آشفتگی های ذهنی شدید در کار وقفه ایجاد کرد،سرانجام توانست درجه دکترای خود را بگیرد. دوباره به تحصیل پزشکی، که حالا به نحو شدید از آن متنفر بود،برگشت  تا اینکه مرگ پدر او از این حرفه خلاص کرد. وی در سرتاسر آفریقا سفر کرد و گزارش های خود را منتشر ساخت و از انجمن سلطنتی جغرافیا مدال گرفت.بیقراری گالتون این بار وی را به سوی هواشناسی و طراحی ابزارهایی برای ثبت اطلاعات مربوط به هوا هدایت کرد. او یافته های خود را در کتابی  خلاصه کرد که اولین تلاش برای جدول بندی الگوهای آب وهوایی در مقیاس بزرگ محسوب میشود. وقتی عمو زاده اش چار داروین کتاب دربارهمنشا انواع » را منتشر ساخت،گالتون بلافاصله توجه خود رابه این نظریه معطوف ساخت. در ابتدا جنبه زیست شناختی تکامل اورا به خود جذب کرد و او تاثیرات انتقال خون بین خرگوش هارا مورد پژوهش قرار داد تا مشخص سازد که آیا خصوصیات اکتسابی می توانند به ارث برسند یانه. اگر چه جنبه ژنتیکی نظریه تکامل مدت زیادی او را به خود علاقه مند نساخت، کاربردهای اجتماعی آن کار بعدی گالتون را هدایت کرد و نفوذ او را بر روانشناسی جدید رقم زد.
گالتون از هوش فوق العاده (هوشبهرش 200 تخمین زده شده) و اندوخته ای از اندیشه های بدیع برخوردار بود.معدودی از زمینه هایی که او مورد بررسی قرار داد عبارت از: اثر انگشت( که نیروی پلیس از آن برای مقاصد شناسایی کرد)،مّد، توزیع جغرافیایی زیبایی، وزنه برداری، وکارآیی عبادت. او هم چنین صورت اولیه ای از چاپگر دور تایپ( وسیله ای برای باز کردن قفلها)، و پیرامون  بین را که به او امکان می داد به هنگام تماشای رژه از بالای سر جمعیت اوضاع را ببیند،ابدع کرد.
 
*منابع:
کتاب: تاریخ روانشناسی نوین/ نویسنده: شولتز/ مترجم: علی اکبر سیف/ نشر: دوران/ صفحات:8-176
تاریخ بازدید:1399/08/09
 
 
http://askdin.com/comment/821409#comment-821409
 
 
ویلیام جیمز(42-1910)
ویلیام جیمز در آستورهاوس، یکی از هتل های شهر نیویورک، در یک خانواده سرشناس و ثروتمند متولد شد. پدرش با اشتیاق خود را وقف آموزش وپرورش فرزندان کرد.تحصیلات اولیه جیمز در انگلستان، فرانسه، آلمان، ایتالیا،سوئیس، و ایالات متحد صورت گرفت. در کودکی یک مجموعه وسایل آزمایش شیمی داشت چراغ گاز سوز و شیشه هایی از مایعات مرموز که باهم مخلوط میکرد، گرم میکرد، از ظرفی به ظرف دیگر میریخت، انگشتان و لباسش را به آنها می آلود و باعث ناراحتی پدر میشد و بعضی وقتها حتی انفجارهای تکان دهنده ای به وجود می آورد» وی بعد از علاقه مندی به هنر پیشگی در سن سالگی،شش ماه در کارگاه هنری ویلیام هانت ،نقاش  در نیوپورت، رود آیلند،  او را متقاعد ساخت که فاقد چنین استعدادی است. پس در دانشکده علمی لورنس  هاروارد ثبت نام کرد. در آن زمان بود که سلامتی و اعتماد به نفس او شروع به اُفت کردند و او در وضع  وخیم روان رنجوری قرار گرفت که این وضع بیشتر عمر را با او همراه بود.بعد از کنار گذاشتن رشته شیمی، وارد رشته پزشکی شد. اما رشته پزشکی را نیزترک کرد تابه  لوئیز آگاسیز جانور شناس، جهت جمع آوری نمونه هایی از حیوانهای دریایی در آبگیر رودخانه آمازون کمک کند. واکنش او به شیمی و زیست شناسی پیش در آمدی از وازدگی بعدیش برای انجام آزمایش در روانشناسی بود.     وی با بی میلی دوباره تحصیلات خودش را از پی گرفت زیرا دیگر هیچ چیزی برایش جالب نبود. مرتب بیمار بود، از افسردگی،اختلالات گوارشی،فراموشی،آشفتگی های بینایی، وضعف کمر شکوه داشت. تنها درمان او در اورپا بود.جیمز در یک چشمه آب معدنی آلمانی شفا یافت، به طور تفریحی به ادبیات پرداخت ونامه های بلند بالا به دوستانش نوشت، اما افسردگی او از بین نرفت. در دانشگاه در بعضی از سخن رانی های مربوط به فیزیولوژی شرکت کرد و پس از آن به این فکر افتاد که شاید وقت آن باشد که روانشناسی علمی»بشود.جیمز در 69 درجه دکتری پزشکی خود را از هاروارد دریافت کرد،اما احساس ناامنی و افسردگی او بدتر شد.به فکر خودکشی افتاد و با ترسهای وحشتناک ونامشخص دست به گریبان بود.نرس او چنان شدید بود که شبها نمی توانست تنها بیرون برود. در آن ماههای تاریک ساختن فلسفه ای برای زندگی را شروع کرد؛ این فلسفه آن قدر که از حرمان انباشه بود از کنجکاوی عقلی در آن خبری نبود.جیمز از سال 75تا 76 اولین واحد درسی خود را در روانشناسی که او آن راروابط بین فیزیولوژی و روانشناسی» می خواند،تدریس کرد.بدینسان،هاروارد اولین دانشگاهی در ایالات متحد آمریکا شد که آموزش در روان شناسی آزمایشی جدید را ارائه کرد.جیمز هرگز واحد درسی رسمی در روانشناسی نگذارنده بود؛ اولین سخنرانی در روانشناسی که او در آن شرکت کرد، سخنرانش خودش بود. در سال 78 یک قرار داد انتشاراتی با هنری هولت امضا کرد که حاصل ان کتاب های کلاسیک روانشناسی بود.نوشتن این کتاب برای جیمز12 سال طول کشید؛زیرا جیمز وسواس مسافرت داشت.اگر در اروپا نبود، او را در کوه های نیویورک یا نیوهمپشایر می شد یافت.
تولد فرزندان به نحو خاص ، خلق و خوی حساس وپیچیده جیمز را برهم میزند و کارکردن را غیر ممکن میدید واز توجه به  همسرش به نوزادان منزجر بود. وی در سال 85 به مقام استادی در فلسفه ارتقا یافت. چهار سال بعد، این عنوان به استادی روانشناسی تغییر نام پیدا کرد.کتاب جیمز اصول روانشناسی» سر انجام در سال 90 در دو جلد متنشرشد. حدود80 سال پس از انتشار آن، یک روانشناس نوشت بدون شک اصول جیمز ادیبانه ترین، برانگیزاننده ترین و در عین حال قابل فهم ترین کتاب روانشناسی است که تا کنون به انگلیسی یا به هر زبان دیگری منتشر شده است» ولی ( وونت و تیچنر) آن کتاب را دوست نداشتند. واکنش خود جیمز هم پس از اتمام کتاب نسبت به آن مطلوب نبود.در نامه ای به ناشر دستنوشته را این چنین توصیف کرد:( نفرت انگیز،متورم، پف کرده، باردار، انبوهی مطلب آماس کرده، هیچ چیز را تصدیق نمیکند مگر  دو واقعیت را:1. آنکه اصلا چیزی به اسم علم روانشناسی وجود ندارد.2. "ویلیام جیمز" آدم ناتوانی است.
گرچه جیمز آزمایشگاه روانشناسی را در هاروارد دایر و مجهز کرد، خود او یک آزمایشگرا نبود.او هرگز در رابطه با کار آزمایشگاهی مجاب نشد وشخصا آن را دوست نداشت. در کتاب اصول بیان داشت که: نتایج آزمایشگاهی با مقدار تلاش طاقت فرسایی که صورت میگیرد تناسب ندارد. بنابراین، تعجبی ندارد که او خدمت کم اهمیتی با کار آزمایشی به روانشناسی انجام داد. جیمز 20 سال آخر عمرش را صرف "اصلاح نظام فلسفی" خود کرد و در سالهایی دهه 90 به عنوان فیلسوف رهبر آمریکا شناخته شد. وی کتاب( گفتگو با معلمان) را جهت چگونگی به کارگیری روانشناسی در موقعیت های یادگیری درسی، استفاده کرد.و این کتاب آغاز روانشناسی پرورشی را فراهم ساخت و اولین کتاب درسی در این رشته شد. در سال1920 کتاب" انواع تجارب مذهبی" و به دنبال آن سه اثر فلسفی دیگر را متنشر کرد. فلسفه پراگماتیسم وی را عملگرایی» یا اصالت دادن به عمل» در زبان فارسی ترجمه کرده‌اند؛ ولی در یک نگاه اجمالی ویلیام جیمز منشأ حقیقت را در سودمند بودن» یک امر یا قضیه می‌دانست. حقیقت به چیزی اطلاق می‌شود که سودمند» یا عملی» باشد. چیزی که سودمند» نیست نمی‌تواند حقیقت» باشد. پراگماتیست‌ها معتقد بودند هدف ما نباید کشف حقیقت و رسیدن به آن باشد بلکه همین که سودمندی و منفعت خود را برساند نشانه صحیح بودن آن و حقیقت است. مثلاً وقتی به زغال داغ که سوزنده است دست نمی‌زنیم این عملاً برای ما سودمند است پس حقیقت است. به همین منظور طرفداران این مسلک را امروزه عملگرا» ها می‌نامند. در زبان روزمره به چیز یا کسی که به منافع قابل دسترسی کوشش می‌کند عادتاً پراگماتیست» می‌گویند.
بنیان‌گذار مکتب پراگماتیسم بود.
وسر انجام در سال1910 در گذشت.
آثار:
1. پراگماتیسم
2. اصول روانشناسی
3. اراده باور و مقالاتی دیگر در فلسفه
4. تنوع تجربه دینی: این کتاب که حاصل سخنرانی‌های او در مجموعه پر وجهه گیفورد است که در سال‌های ۱۹۰۱ و ۱۹۰۲ در ادینبورگ ایراد کرد امروزه اثری کلاسیک در حوزه دین‌پژوهی شمرده می‌شود
 
*منابع:
کتاب تاریخ روانشناسی نوین/ نویسنده :شولتز/ مترجم: علی اکبر سیف/ نشر: دوران/ صفحات:198-203
تاریخ بازدید از سایت:09/08/1399
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%88%DB%8C%D9%84%DB%8C%D8%A7%D9%85_%D8%AC%DB%8C%D9%85%D8%B2
 
رفتارگرایی
رفتارگرایی، مکتبی در روان‌شناسی است که اعتقاد دارد برایِ شناختِ یک موجودِ زنده، نیازی به بررسی حالت‌هایِ درونیِ او (مثلِ فکر کردن) نیست و تنها بررسیِ محرک‌های خارجی و رفتارهایِ بیرونیِ آن موجود (همانندِ گریه کردن) کافی است. این مکتب، در نیمه‌یِ ابتداییِ قرنِ ۲۰م، یکی از تأثیرگذارترین قطب‌هایِ روان‌شناسیِ جهان بود و علاوه بر آن، بر فلسفهٔ ذهن، زبان‌شناسی و فلسفهٔ علمِ آن دوران نیز تأثیری بسیار عمیق و ژرف گذاشته بود.
تعریف رفتارگرایی
رفتارگرایی، گرایشی در فلسفه‌است که تمایل دارد همیشه، به جایِ آن‌که فکرها و حالت‌هایِ ذهنیِ ما را بررسی کند، آن رفتارهایی را بررسی کند که به دنبالِ فکرهایِ ما می‌آیند. از دیدگاهِ این گرایش، نمی‌توان بینِ دو فکرِ مختلف، تفاوتی قائل شد، مگر آن‌که در رفتاری که به دنبالِ آن فکرها می‌آید، تفاوتی وجود داشته باشد. در تعریفِ دقیق‌تر، رفتارگرایان، سه ادعایِ زیر را دربارهٔ حالت‌هایِ ذهنی، پیشنهاد می‌کنند:
1.روان‌شناسی، علمِ رفتار است. روان‌شناسی، علمِ ذهن (و حالت‌هایِ ذهنی) نیست.
2.تمامِ رفتارهایِ ما را می‌توان کاملاً توضیح داد و تشریح نمود، بدونِ آن‌که به حالت‌هایِ ذهنی (تفکرها) و حالت‌هایِ درونیِ ما، هیچ اشاره‌ای صورت بگیرد. به عبارتی، منشاءِ رفتارهایِ ما، بیرونی (محیط) است نه درونی (تفکرهایِ ما).
3.واژه‌هایِ مربوط به حالت‌هایِ ذهنی، که در جمله‌هایِ روان‌شناسی وجود دارد:
یا باید حذف شود.
یا با واژه‌هایِ رفتاری جایگزین شود.
یا به مفهوم‌هایِ رفتاری، ترجمه شود.
این سه گزاره، سه ادعایِ جداگانه‌اند که هر کدام، یکی از شاخه‌هایِ رفتارگرایی را شکل می‌دهند. ادعایِ اول مربوط به رفتارگرایانِ روش‌شناختی است. گزارهٔ دوم مربوط به رفتارگرایانِ روان‌شناختی است و گزارهٔ سوم دیدگاهِ رفتارگرایانِ منطقی (یا تحلیلی) را نشان می‌دهد.
حالت‌های ذهنی
از آن‌جایی که رفتارگرایی، نظریه‌ای دربارهٔ حالت‌هایِ ذهنی است، برایِ شناختِ آن، نخست لازم است که تفاوتِ این حالت‌هایِ ذهنی، با حالت‌هایِ غیرذهنیِ دیگر مشخص شود. منظور از حالت‌های ذهنی برداشتی از یک مفهوم یا رفتار در ذهن بوده که معیار فهم فرد از آن رفتار است.
گونه‌های مختلف حالت‌های ذهنی
حالت‌هایِ ذهنی، به دو دستهٔ مهم تقسیم می‌شوند: نخست، کیفیت‌هایِ ذهنی یا کوالیا و دوم گرایش‌هایِ گزاره‌ای. کوالیا، به آن حالت‌هایِ ذهنی‌ای گفته می‌شود که روی دادنِ آن‌ها، به ما حسِ خاصی می‌دهد یا به تعبیرِ نیگل، کوالیا، آن حالت‌هایِ ذهنی‌ای است که بودنِ در آن‌ها، یک‌جورِ خاصی است. به عنوانِ مثال، درد داشتن یک حالتِ ذهنی است که در این شاخه قرار می‌گیرد، چرا که درد داشتن، یک‌جورِ خاصی است. نکتهٔ مهم دربارهٔ این دسته از حالت‌هایِ ذهنی، آن است که انتقال دادنِ آن‌ها به دیگران، کارِ دشوار (یا شاید غیرممکنی) است. فقط کسی که دارایِ این حالت است، می‌تواند درک کند که داشتنِ آن، چه جوری است.
گرایش‌های گزاره‌ای، دستهٔ دیگری از حالت‌هایِ ذهنی است که دربارهٔ یک چیزِ دیگر است. به عنوانِ مثال، حالتِ ذهنیِ من، ممکن است این باشد که: آرزو دارم که باران ببارد.» این حالت، یک گرایشِ گزاره‌ای است چرا که قرار داشتن در این حالتِ ذهنی، دربارهٔ چیزِ دیگری، یعنی باریدنِ باران» بحث می‌کند. ویژگیِ مهم این دسته از حالت‌هایِ ذهنی، آن است که انتقال دادنِ آن‌ها به دیگران کاملاً امکان‌پذیر است. تمامیِ حالت‌هایِ ذهنیِ ما، یا به یکی از این دو دسته، یا به ترکیبی از آن‌ها، قابلِ کاهش هستند.
شاخه‌های مختلف رفتارگرایی
رفتارگراییِ روش‌شناختی، دیدگاهی تجویزی است، که در این‌باره حرف می‌زند که مطالعهٔ علمیِ روان‌شناسی چگونه باید صورت بگیرد. این شاخه، ادعا می‌کند که روان‌شناسی، تنها باید خود را با رفتارهایِ (بیرونیِ) ارگانیسم، درگیر کند. روان‌شناسی نباید به بررسی حالت‌هایِ ذهنی مشغول کند یا تلاش کند که برایِ توضیحِ رفتارها، به یک سیستمِ پردازشِ اطلاعاتِ درونی در فرد متوسل شود. رفتارگرایانِ روش‌شناختی می‌گویند که ارجاع دادن به حالت‌هایِ ذهنی (مثلاً به تمایل‌ها و باورهایِ درونی یک انسان)، هیچ چیزی به دانشی که ما می‌توانیم درباره‌یِ منبع‌هایِ رفتارهایِ انسان بدانیم، نمی‌افزاید. حالت‌هایِ ذهنی، کاملاً شخصی هستند و در نتیجه، نمی‌توان آن‌ها را مطالعهٔ علمی‌کرد چرا که در علم، ما با چیزهایی سر-و-کار داریم که برایِ همه قابل مشاهده و قابلِ آزمایش باشند.
رفتارگراییِ روان‌شناختی، برنامه‌ای پژوهشی در روان‌شناسی است که هدفِ آن این است که رفتارهایِ انسان‌ها و حیوان‌ها را بر مبنایِ محرک، تقویت، تاریخچهٔ یادگیری و پاسخ، توصیف کند. به عنوانِ مثال آزمایشی را در نظر بگیرید که در آن، یک موش را برایِ مدتی گرسنه نگاه داشته‌ایم. اگر وقتی که چراغی در داخلِ قفس روشن می‌شود، موش در همان لحظه اهرمی را اتفاقی فشار دهد، به او غذا می‌دهیم. پس از چند بار تکرارِ این مرحله‌ها، موش اندک اندک، یاد می‌گیرد که هر گاه چراغ روشن شد، به سمتِ اهرم برود. در این آزمایش، روشن شدنِ چراغ محرک، فشار دادنِ اهرم پاسخِ موش و مرحله‌هایِ تکرار شدنِ آزمایش تاریخچهٔ یادگیری است. در این تفسیر، رفتارگرایان، معمولاً از فکر کردنِ موش صحبتی نمی‌کنند؛ همان‌طور که با افزایشِ دما، مایعِ درونِ دماسنج به سمتِ بالا حرکت می‌کند -بدونِ اینکه مایع، به بالا رفتن یا نرفتن، فکر کرده باشد. - و همان‌طور که ضربه زدنِ چکش به زانو، باعثِ حرکتِ ناخودآگاهِ پا می‌شود، موش نیز شرطی شده و بدونِ فکر کردن، به محرک، پاسخ می‌دهد.
رفتارگراییِ منطقی یا تحلیلی، نظریه‌ای در فلسفه‌است دربارهٔ معنایِ مفهوم‌هایِ ذهنی. بر طبقِ این نظریه، هر حالتِ ذهنی، در اصل یک گرایشِ ر

مفاهیم دینی/ 6-10 ساله

روان شناسی دین و تحلیل و نقد و نظریه روانشناسی فروید در باب منشا دین

# آزمایش روانشناسی دین /نیایش درمانی

جیمز ,دین ,یک ,حالت‌هایِ ,کتاب ,های ,است که ,که در ,خود را ,را در ,بود که ,دربارهٔ حالت‌هایِ ذهنی، ,انتقال دادنِ آن‌ها ,حالت‌هایِ ذهنی، برایِ ,ذهنی، برایِ آن‌که

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مصطفاشیسم همه چیز درباره گوشی اندروید مهجه نمونه سوالات نمد دوزی فنی و حرفه ای airiplast خلاصه کتاب فروشگاه اینترنتی منتظر ... روستای هدف گردشگری لایزنگـــان کسب در امد از اینترنت