دفتر کار روان شناسی ستاره حیدری



 

# نمونه 1

 

 

 

 

 

# نمونه2

 

 

 

# نمونه3

شیطان

 

 

#نمونه 4

 

خدا

 

شیطان

 

 

 

 

 

 

*تحلیل از نظر من: در این رده سنی چون تازه وارد مدرسه میشوند،تحت تاثیر حرف ها قرار میگیرند. وقتی درباره خدا نظرشان را میگویند بیشتر حرفایی را به زبان می آوردند که به آنها در مدرسه آموخته شده. البته تحت تاثیر  نزدیکان و خانواده نیز قرار میگیرند و در خواندن نماز و وضو گرفتن به بزرگ ترها تقلید میکنند و از کارهای آنها پیروی میکنند. 

نور را در خدا میبینند وسیاهی را در شیطان. کارهای  بد را از طرف شیطان میدانند و کارهای خوب را از طرف خداوند.

کار خوب را همکاری با خداوند و صحبت کردن با خداوند میدانند و کارهای بد را همکاری با شیطان وصحبت کردن با آن

 

 

 

 

 

 


روان شناسی دین، آن گونه که امروز دریافت می شود موجودیتش را به همزمانی پیدایش ادیان تطبیقی در قرن نوزدهم اروپا با پیدایش دو رشته دیگر که در آغاز با دین بی ارتباط بود مدیون است. این دو رشته عبارتند از روان شناسی اعماق، که در حوزه علوم پزشکی به عنوان نخستین جست وجوی منظم نظریه ای در باب ضمیر ناخودآگاه، برای درمان بیماری های روانی پدیدار شد و دیگر فیزیولوژی روان شناختی که از فیزیولوژی به عنوان کوششی برای جانشین سازی دستگاه و تکیه گاه فلسفی مربوط به نظریه ادراک، با سنجش و آزمایشگری عینی انشعاب یافت. پیدایش روان شناسی دین را بعید است که بتوان به کار فرد یا گروهی از متفکران نسبت داد یا نه؛ همچنین این رشته به طور طبیعی از هیچ سنت خاصی برنیامده است. از سوی دیگر مشکل بتوان از تولد یا زایش یا پیدایش دفعی این رشته سخن گفت. بلکه می توان گفت که روان شناسی دین برخاسته از فضای فکری و فرهنگی خاصی است که در آن روش علمی و دین پژوهی به نحوی پخته شده اند که چون هر دو در معرض پرسش های مختلفی قرار گرفتند به یکدیگر نزدیک شدند. این واقعیت را هم باید در نظر داشت که قرن نوزدهم شاهد نخستین شکوفایی بزرگ رهیافت های غیر فرقه گرایانه و روشمند به مطالعه پدیدارهای دینی است. در چنین زمینه کلی بود که ویلهلم وونت (۱۳۸۲-۱۹۳۰) آثارش را در زمینه روان شناسی تجربی پدید آورد. شخصیت کلیدی دیگر در حوزه گرایش به روان شناسی فکر اسوالد کولپه (۱۸۶۲-۱۹۱۵) بود که مکتب و رتسبورگ را تاسیس کرد که برای اولین بار کاربرد پرسشنامه، مصاحبه زندگینامه خود نوشت را در مطالعه پدیدارهای دینی باب کرد. علی ای حال اگر اروپا انگیزه و حرکت اولیه ای به روان شناسی دین داد در ایالات متحده بود که این رشته با عنوان یک رشته مستقل ریشه پیدا کرد. استانلی هال (۱۸۴۴-۱۹۲۴) که سالها با وونت در لایپزیک به تحقیق پرداخته بود در ایالات متحده یک آزمایشگاه روان شناختی برپا کرد که در زمینه روان شناسی دین به تحقیقات تجربی می پرداخت. از دیگر افرادی که بیشتر از همه چیز از آن جهت نامبردار است که نوع شناسی خلق و خو را در تجزیه وتحلیل رویکرد به دین و ایمان آوری به کاربرد جورج ا.کو (۱۸۶۲-۱۹۵۱) است. ولی با این همه نخستین نقطه عطف در روان شناسی دین در سال های ۱۹۰۱-۱۹۰۲ با سخنرانی های گیفورد ویلیام جیمز (۱۸۴۲-۱۹۱۰) به بار آمد. این سلسله سخنرانی ها در سال ۱۹۰۲ تحت عنوان تنوع تجربه دینی انتشار یافت. او در مطالعاتی که در زمینه روان شناسی تجربی انجام داده بود به این نتیجه رسیده بود که دین انسان، عمیق ترین و خردمندانه ترین چیز در حیات است. از دیگر کسانی که در حوزه فیزیولوژی روان شناختی به تحقیق و بررسی پرداختند و به مطالعه روان شناختی دین روی آورند جمیز واتسون (۱۸۷۸-۱۹۵۱) بود. همچنانکه در سطور قبل اشاره گردید از دیگر رشته هایی که در قرن نوزدهم ارتباطی بین آن و دین نبود روان شناسی اعماق بود. نخستین شخصیت مهم در این زمینه پیرژانه (۱۸۵۹-۱۹۴۷) است که تجربیاتش در زمینه هیپنوتیزم و کارهایش در زمینه بهبود پالایشی ناخوشی عصبی و روانی او را به وضع نظریه هایی راجع به ضمیر نیمه آگاه، بعد شخصیت راهبر شد. او در اوج فعالیت هایش مدل های توضیحی اش را برای وارسی دین به طور کلی بکار برد و از آغاز هم دین برای او جاذبه خاصی داشت او با آنکه توجه اصلی اش را به نحوه تکوین و نقش مفهوم خدا- که او هسته اصلی دین و دیانت می دانست- معطوف داشت در یک سلسله پدیدارهای دینی از ایمان آوری عادی گرفته تا وجد و خلسه و حالات روحی شگفت انگیز به مطالعه و تحقیق پرداخت. در پی آن، زیگموند فروید (۱۸۵۶-۱۹۳۹) تعلیم و تربیت علمی اش را در طلب با مطالعات جدید در علوم طبیعی آغاز کرد او معتقد بود که در جوامع ابتدایی تمایلات گرایش با محارم باید با محرمات دینی مواجه می گردید تا قابل کنترل باشد. از این رو تردید به جای همه منافعی که دین برای سلامت روحی تمدن بشری داشته است عقیده دارد که زمان آن رسیده است که واقعیت شناسی بیشتر را تشویق وترویج کنیم و به سرنوشت بشری خود تسلیم شویم و بر تثبیت کودکانه دین فائق آییم. از میان همه شاگردان فروید دو نفر به خاطر بریدنشان از او تاسیس مکتب های روانشناختی مستقلی از آن خویش شایان ذکر هستند یکی آلفرد آدلر (۱۸۷۰-۱۹۳۷) و دیگری کارل گوستاو یونگ (۱۸۷۵-۱۹۶) (1)حال ما به دلیل اینکه مباحث زیگموند فروید روان شناس اتریشی بحث انگیز بوده است و او در اوایل قرن بیستم با تحلیل عجیب و جدید خود از شخصیت انسان، نه تنها حوزه پزشکی بلکه کل جامعه را تکان داد می پردازیم.

 

پیشینه؛ زندگی و آثار فروید: زیگموند فروید در سال ۱۸۵۶ در مواردی بخشی از اروپای مرکزی به دنیا آمد خانواده وی یهودی بود. فروید نخستین فرزند از همسر دوم پدرش بود لذا وی در خانواده ای گسترده و مرکب رشد یافت. هم بازی های او فرزندان برادرش بودند به ویژه پاولین، دختر برادرش که او دوست داشت اذیتش کند ولی در عین حال به او نیز علاقه مند بود. فروید با نگاهی به دوران کودکی اش، این تجربه را شاهدی بر احساس دوگانه می گیرد؛ یعنی حالت عاطفی تجزیه شده ای که در آثار او به ویژه زمانی که به دین می پردازد. به صورت موضوع اصلی ظاهر می شود. وی معتقد بود که انسانها غالبا با احساسات متضاد عشق و خشونت- که به سوی شی شخصی جهت گیری شده اند- برانگیخته می شوند. فروید در کودکی با خانواده اش به وین کوچ کرد و تقریبا تمام عمرش را در آنجا زندگی کرد. وی در دبیرستان دانش آموز با استعدادی بود او دوره هایی در زبان لاتینی، یونانی وعبری دید و درسش را با شاگرد اولی تمام کرد. وی در کنار زبان آلمانی- که زبان بومی اش بود- انگلیسی و فرانسه را به خوبی فرا گرفت و سپس به فراگیری زبان اسپانیایی وایتالیایی پرداخت. در سال ۱۸۷۳ زمانی که هفده سال داشت در دانشگاه وین جایی که تحقیق درباره تشریح و روان شناسی را آغاز کرد سپس در سال ۱۸۸۱ دکترای پزشکی گرفت و در بیمارستان عمومی وین، جایی که مطالعه اش در مور مغز را دامه داد آغاز به کار کرد. چند سال بعد با مارتا برنیز ازدواج کرد کسی که زن خانه دار، مادر شش بچه و در تام عمر شریک زندگی فروید بود. فروید طی سالهای نخست کار پزشکی اش با جوزف بروئر که مطالعات موردی دقیقی درباره بیماری روانی انجام داده بود و خیلی زود دوست صمیمی فروید شد آشنا گردید. نیز او در سال ۱۸۱۵ به پاریس رفت تا نزد پزشک معروف فرانسوی شارکو اختلالات عصبی را فرا گیرد. این ملاقات نقطه عطفی در زندگی وی گردید چون علاقه همیشگی فروید به مطالعه روان شناختی ذهن را بیش تر برانگیخت تا تحقیق صرفا زیست شناختی مغز. فروید در سال ۱۸۹۵ نخستین کتاب خود را با نام مطالعاتی در باب هیستری” (۱۸۹۵) با دوستش بروئر منتشر ساخت. او در این کتاب با تداعی الفاظ هیستری زن بیماری را با برگرداندنش به حادثه ای که علت مرض او بود درمان کرد. فروید با این روش شیوه ای برای بررسی و درمان ذهن انسان- که وی آن را محور همه آثار خود قرار داد- پدید آورد و ترجیح داد آن را روان کاوی(psychoanalysis)بنامد. همان گونه که فروید پیش بینی می کرد عمل بالینی روان کاوی عمدتا شامل گوش دادن به صحبت های مریضی است که در ملاقات های منظم با پزشک تشویق می شود، تا به راحتی هرچه راکه به ذهنش می رسد به هر ترتیبی که به ذهن می آید و بدون هیچ ترتیب منطقی یا خط داستانی، بازگو کند. فروید بیش از پنج سال بدین ترتیب با بیماران کار کرد؛ گوش می داد، می خواند، می اندیشید و سپس نتایجی را به دست آورد که در اثری به نام تعبیر خواب (۱۹۰۰)(۲) منتشر شد. این کتاب که در آغاز قرن بیستم منتشر شد انقلاب بزرگ فرویدی را در تفکر جدید پدید آورد. این اثر علاوه بر مطالب دیگر برای نخستین بار مفهوم مهم ناخودآگاه” را مطرح کرد. آثار فروید هرچند از سوی تشکیلات پزشکی به شدت مورد انتقاد قرار گرفت ولی با وجود این، حلقه کوچکی از علاقه مندان به خود را جذب کرد. فروید و نخستین همکارانش در سال ۱۹۰۲ یک سازمان حرفه ای به نام انجمن روان شناختی وین را تشکیل دادند. در میان این حلقه و یا در ارتباط با اعضای آن کسانی بودند که در کنار فروید به شهرت رسیدند. اتورانک، کارل آبراهام، آلفرد آدلر، کارل یونگ و دیگران در خلال این فاصله و طی گرفتاری های جنگ جهانی اول فروید به آرامی کارهای جدیدی را در نظریه روان کاوی آغاز کرد. در چند سال پربار اوایل قرن بیستم درصدد بود تا با انتشار کتاب هایی مانند آسیب شناسی روانی زندگی روزمره”(۳)(۱۹۰۱)، سه مقاله در باب نظریه جنسیت (۱۹۰۵) مستمات وسیع تر اندیشه روان کاوی را توضیح بدهد. تلاش های بعدی او کتاب توتم و تابو” (۴) در حوزه این و در باب دین ابتدایی بود. ازدیگر کتاب های فروید عبارتند از فراسوی اصل لذت، خود و نهاد، آینده یک پندار، موسی وتوحید.(۵) لازم به توضیح است کتاب های آینده یک پندار و موسی و توحید و توتم وتابو ایده های اساسی وی را درباره دین بیان می کند.(۶)

۳- روان کاوی وناخودآگاه: اگر بحث فروید را از جایی که خودش شروع کرده- یعنی کشفیاتی که در تعبیر خواب (۱۹۰۰) گزارش داده- آغاز کنیم، می توانیم او را بهتر بشناسیم. وی این کتاب مهم را با بیان این مطلب آغاز می کند که رویای انسان که به طور گسترده در اسطوره، ادبیات، فرهنگ عامیانه و جادو تجسم یافته همواره کنجکاوی او را برانگیخته است. فروید می گوید هر انسانی دست کم درکی از اندیشه آگاهانه روزمره دارد. وقتی با دوستی صحبت می کنیم، چکی می کشیم، در مسابقه ای شرکت می کنیم و. تنها ذهن مان را به کار نمی گیریم بلکه علاوه بر آن همه می دانیم که ایده ها و مفاهیم دیگری در زیر آگاهی ها قرار دارد که به نظر می رسد بهتر است آنها را پیش آگاه” بنامیم. ما اکنون از این خاطره ها، ایده ها و منویات آگاه نیستیم ولی هنگامی که مورد سئوال قرار گیرند مثلا اموری مانند سن والدین ما، دیروز شام چه خورده ایم و. به راحتی آنها را می توانیم به یادآوریم. هرچند در لحظه خاصی از این امور آگاهی نداریم ولی ذهن می تواند در مواقع ضرورت به راحتی آنها را به یادآورد. البته فروید می گوید ما در تجربه رویا، با چیزهایی کاملا متفاوت با سطح آگاه یا پیش آگاه فعالیت روانی مواجه می شویم. ما با لایه دیگر با قلمرو متفاوت ذهن که عمیق، پنهان، وسیع و به طور شگفت انگیزی قدرتمند است مواجه می شویم این حوزه ناخودآگاه است. این بخش عمیق خود مانند قسمت زیرین یخ هرچند ناشناخته است ولی از اهمیت فراوانی برخوردار است. این بخش از خود اولا منبع مهمترین میل های فیزیکی ما، یعنی میل به غذا و فعالیت های جنسی است ثانیا در حالیکه با این محرکها پیوند خورده مجموعه کاملا فوق العاده ای است از ایده ها، احساسات وعواطف مربوط به چیزهایی که شخص از روز اول زندگی اش تا کنون تجربه کرده یا انجام داده و یا آرزو کرده که انجام دهد. اگر بخواهیم تصویری از آن داشته باشیم می توان این قلمرو ناخودآگاه را زیرزمین اسرارآمیز ذهن” نامید؛ انبار تاریکی که برای زندگی در طبقه بالا ضروری است، ولی زیرزمینی است که پر از توده ای از میل های نیمه شکل یافته که با تصورات، احساسات واثر خاطره های تجارب گذشته آمیخته است. ذهن آگاه در بالا از این چیزها آگاهی ندارد، ولی آنها وجود دارد و تاثیر غیر مستقیم نیرومندی بر همه اندیشه ها و اعمال می گذارد. او می گوید برخی از حوادث یا خصوصیات سابق در زندگی آنها موجب چنان واکنش عاطفی نیرومندی شده که نمی توانستند افراد آن را آشکار بیان کنند لذا این حوادث سرکوب” شده و یا با فشار به ناخودآگاه و بیرون از دید و توجه ذهن رانده شده است. او در همین زمینه می گوید که این حادثه سرکوب شده در ظاهر فراموش شده است ولی در واقع از بین نرفته است. که افرادی که مبتلا به این بیماری می شوند رفتارهای عجیبی از خود بروز می دهند که او آنها را روان رنجور” می نامد. وی تاکید می ورزد که قربانیان این گونه رنجوری ها را نمی توان با دارو درمان کرد؛ بلکه آنها را باید روان درمانی نمود.(۷) از این رو هدفی که فروید در کتاب تعبیر خواب ها ارائه می نماید اثبات ضمیر ناخودآگاه است که او به وسیله ضمیرناخودآگاه و عناصر دیگری (تاریخ انسانهای ابتدایی، تاریخ ادیان یهودیت و مسیحیت) نظریه ای در باب منشا دین ارائه می نماید که به نظریه روان زایی(psychogenic theory)مشهور است.

۴- عقده اودیپ: به اعتقاد فروید یکی از مهمترین کشفیات او کشف عقده اودیپ است همین کشف موجب شد که گروهی از صاحب نظران و دانشمندان او را فاسد و مروج شهوت رانی و فساد اخلاقی معرفی کنند. چنان که روشن خواهد شد عقده اودیپ مخصوص پسر وعقده الکترا مخصوص دختر است. عقده اودیپ را معمولا اینگونه توضیح می دهند: نوزاد نخستین کسی را که می شناسد مادرش است. زیرا مادر به رفع احتیاجات او می پردازد و به او شیر می دهد و. اینها همه سبب می شود که او به تدریج مادر را از آن خود وخود را از آن مادر بداند و در نتیجه دلبستگی شدیدی به او پیدا می کند. از سوی دیگر همزمان با این احساس دلبستگی شدید کودک با اعضای بدن خود آشنا می شود و متوجه عضو جنسی خود می شود. محصول این دو یعنی دلبستگی و آشنایی با عضو جنسی، سبب پیدایش عقده اودیپ در پسر و الکترا در دختر است. پسر نسبت به پدرش محبت دارد واو را از حیث ساختمان بدنی و عضو جنسی همانند خود می یابد و مایل است که کاملا همانند او باشد اما پس از آنکه متوجه می شود پدر محبت مادر را به خودش اختصاص داده است نسبت به او بدبین می شود و پدر را رقیب خویش دانسته و از او متنفر می شود پدر هم گاهی نسبت به او خشونت نشان می دهد و به او امر و نهی می کند و او را از برخی کارهای لذت بخش باز می دارد به کودک این بیم دست می دهد که مبادا پدر متوجه رقابت و نفرت او بگردد و برای مجازات او عضو جنسی اش را قطع کند. از این رو این خواسته غریزی به ضمیر ناخودآگاه می رود و یا اینکه جای خود را به خواسته دیگری می دهد که مورد پذیرش اجتماع یا خود شخص است و وصول به آن امکان پذیر باشد از این رو فروید رشد شخصیت و تمدن را نتیجه این تعویض ها و به گرایی ها می داند.

۵- نظریات فروید در باب منشا دین:

الف: نظریه اول فروید:

فروید کتابی به نام توتم و تابو دارد که در آن زندگی مردم ابتدایی را تحلیل می کند، و داستانی را برای پیدایش ادیان مطرح می کند. پریچارد این نظریه را داستان محض و قصه پریان” می نامد به نظر فروید، انسان ابتدایی، در رمه آغازین زندگی می کرد. این رمه تشکیل می شد از نری مسلط که پدر بود و تعدادی از ماده ها را در انحصار خود داشت. این پدر نیرومند، پسران خود را از ماده ها دور نگه می داشت. روزی این پسران متحد شده پدر را کشتند و سپس آن را خوردند. دلیل این آدم خواری به نظر فروید این بود که آنها اعتقاد داشتند با خوردن قربانی، نیرو و قدرت او را به دست می آورند.

بعد از مدتی، آنها از عمل خویشتن پشیمان شدند و برای جبران و کفاره عمل خویش دو ممنوعیت را ابداع کردند: یکی این که نمادی به صورت یک نوع حیوان را به جای پدر گذاشتند؛ این نماد همان توتم” است. برادران خوردن حیوان توتمی را حرام اعلام کردند. و دیگر این که ازدواج درون گروهی را حرام کردند و با تحریم ماده های آزاد شده بر خود از ثمرات پیروزی شان چشم پوشی کردند. فروید این پدرکشی را نخستین جنایت تاریخ” می نامد و دین توتمی (یا توتمیسم) را نتیجه همین جنایت می داند. برادران، آیین توتم را ازاین رو ابداع کردند تا دیگر بار به عمل پدر کشی دست نیازند. دین توتمی از احساس گناه و تلاش برای پرداخت کفاره و جبران سرچشمه می گیرد. به نظر فروید، این عوامل در ریشه همه ادیان بشری قرار دارد. همه ادیان بعدی در واقع کوشش هایی برای حل این مسئله اند و تنها از جهت مرحله فرهنگی که این کوشش در آن صورت می گیرد و راه حل های اتخاذ شده با یکدیگر تفاوت دارند.

ب) ترس، منشا دین

شیوه فروید در کتاب توتم و تابو این بود که به تحلیل دین در جوامع ابتدایی می پرداخت؛ یعنی سیری قهقرایی داشت و با سفر به گذشته به بررسی ساده ترین دین، یعنی توتمیسم می پرداخت. فروید در کتاب دیگرش، آینده یک پندار شیوه دیگری بر می گیرد. او در این کتاب دین را در عصر حاضر در نظر می گیرد و سپس به گذشته می نگرد. با در نظر گرفتن دین در عصر حاضر،او نه تنها به زمان های ما قبل تاریخ توجه می کند، بلکه به انگیزه های دینی بشر در تمام زمان ها و مکان ها نظری می افکند. تفاوت نگرش دوم فروید با نگرش نخستین این است که او در توتم و تابو به مناسک واعمال دینی متجلی در توتمیسم مانند تابوها نظر داشت و به باورهای دینی مانند اعتقاد به خدا کمتر توجه می کرد. ولی در کتاب آینده یک پندار به مناسک و آیین های دینی چندان نظر نمی کند، بلکه توجه اصلی او به باورهای دینی، مانند اعتقاد به خدا معطوف است.

نخستین نکته ای که فروید بیان می کند توضیح واقعیت هایی است که هرکسی درباره جهان وانسان می داند. انسان در دامن طبیعت متولد می شود و رشد می کند. اما جهان طبیعت، گرچه نوع بشر را پدید آورده است، نسبت به نوع انسان بی رحم است؛ زله، طوفان، امراض گوناگون و. حیات او را تهدید می کنند. انسانها برای دفاع از خود در مقابل این گونه نیروها به جوامع و قبایل مختلف روی آورده و به طور اجتماعی زندگی کرده اند؛ زیرا در این جوامع امنیت انسان بیشتر است. اما بشر برای زندگی اجتماعی باید بهایی هم بپردازد و آن چشم پوشی از بخش وسیعی از امیال و آرزوهاست. بشر باید از امیال جنسی و طمع های فردی صرف نظر کرده و تابع قوانینی عام باشد. علاوه بر این، اجتماعات و تمدن های گوناگون، امنیت کامل را برای بشر فراهم نمی آورند. به عنوان مثال، امراض گوناگون هنوز دامن گیر نوع بشر است. طوفان و زله هنوز به دست او رام نشده است.

فروید در قدم بعدی می گوید: حقیقتی وجود دارد که بدیهی است و ما همه از دوران کودکی به آن پی برده ایم: ما به هنگام ترس، حوادث طبیعی و. پدری داشتیم که به او پناه می بردیم و وجود او به ما قوت قلب می بخشید. صدای دل نواز او که می گفت: همه چیز به خیر و خوبی منتهی می شود، ما را از ترس می رهانید. این تجربه دوران کودکی ما است، ولی حال که بالغ شده ایم، چه؟ به نظر فروید در دوران بلوغ، ندای دین همان کار صدای پدر را می کند و همان گرمی را دارد. باورهای دینی، خدایی را به جهان فرافکنی می کنند که در مقابل تهدیدهای طبیعت و ترس پناهگاه ما است. حتی مرگ هم با یاد این خدا، ترسی در ما ایجاد نمی کند و مشکلات اجتماعی را فراموش می کنیم.

فروید برای توصیف باورهای دینی اصطلاحی خاص به کار می برد و آن پندار”- یا توهم- است. او این واژه را به معنای خاصی به کار می برد. به نظر او، یک پندار باوری است که ویژگی اصلی آن این است که ما تمایل زیادی داریم که راست باشد. به عنوان مثال، این اعتقاد من که سرنوشت من تا پیری رقم خورده است، یک پندار است. من اعتقاد دارم که چنین عمری خواهم داشت. زیرا شدیدا چنین آرزویی دارم. میان پندار و خیال باطل فرق است. خیال باطل چیزی است که شخص آرزوی راست بودن آن را می کند، ولی هر کس دیگری می داند که راست نیست. فروید ادعا می کند که اعتقاد به خدا را به عنوان خیال باطل نمی داند، بلکه اعتقاد به خدا و دیگر باورهای دینی را پندار می داند. آیا نظر نخست فروید با این نظر او تفاوت گوهری دارد و آن را رد می کند؟ پاسخ فروید این است که در توتم و تابو فقط یک عنصر را کشف کرده است. انسان های ابتدایی پدر را هم دوست می داشتند و هم از او می ترسیدند. در این کتاب او به عنصر ترس توجه داشت، ولی در کتاب آینده یک پندار به مواجهه انسان بالغ با طبیعت می پردازد که نیروی دوستی با پدر و محبت به او، به دین تبدیل شده است. پدری که در توتم و تابو انسان ها صرفا از او می ترسیدند، در کتاب آینده یک پندار پدری می شود که همه او را دوست می دارند.

ج) غریزه جنسی سرکوب شده، منشا دین

تقریر سوم فروید که از معروف ترین نظریات وی است، بر این ادعای مبتنی است که غریزه جنسی یا لیبیدو(libido)مادر تمام غرایز است. اقتضای اصلی غریزه جنسی این است که هرگاه تحریک شد، شود. اما از همان اوان کودکی پدر ومادر به انسان یاد می دهند که آزادی جنسی مطلق وجود ندارد وحتی به او می گویند که آلت جنسی خود را باید بپوشانی. هر قدر سن انسان بالاتر می رود، اجتماع محدودیت های بیشتری پیش پای او می نهاد. اما انسان تسلیم این محدودیت ها نمی شود. غریزه جنسی در مواجهه با این محدودیت ها سرکوب می شود و به ضمیر انسان برمی گردد؛ یعنی از روان خودآگاه به ناخودآگاه می رود و در ناخودآگاه به شکل عقده درمی آید. به نظر فروید، شعرا و هنرمندان و حتی پیامبران همه از این طریق پدید آمده اند؛ یعنی این غریزه سرکوب شده گاهی به صورت شعر و گاهی به صورت هنر و گاهی هم به صورت تعالیم دینی جلوه گر شده است.

پیدایش ادیان توحیدی از نظر فروید: فروید در آخرین کتاب خود، موسی و یکتاپرستی به مسئله ادیان توحیدی پرداخته است. این کتاب، عجیب ترین کتاب فروید است. او نخست بخشی از این کتاب را انتشار داد؛ زیرا کلیسای کاتولیک، سنگر آزادی در برابر خطر نازیسم شده بود و او نمی خواست مقامات این کلیسا را برنجاند. ولی وقتی آلمانی ها اتریش را به اشغال درآوردند و این سنگر در هم شکست، فروید به لندن رفت و این اثر را به طور کامل منتشر ساخت.

کتاب موسی و یکتاپرستی هم سبب آزردگی مسیحیان شد و هم یهودیان؛ زیرا این کتاب با تعبیری که بر اساس اصول طبیعی از منشا یکتاپرستی ارائه می دهد، به همه ادیان وحیانی سرایت می کند. فروید در این کتاب چند ادعا درباره تاریخ ادیان، خصوصا تاریخ یهودیت دارد و می خواهد بگوید با تحلیل روان شناختی می توان حوادث این تاریخ را تبیین کرد. او می بیند که حضرت موسی، بزرگ ترین پیامبر قوم یهود است که زندگی بنی اسرائیل را تغییر داد و آنها را تحت قوانین الهی درآورد. اما آیا واقعا حضرت موسی از قوم یهود و بنی اسرائیل بود؟ فروید ادعا می کند که حضرت موسی شاهزاده ای مصری بود و یکی از پیروان فرعون مصر، اخناتون(akhenaton)بود. اخناتون کوشید به جای آلهه متعدد مصری، معبود واحدی- یعنی خدای خورشید، آتن -(aten)را جایگزین کند. اخناتون در این کار توفیق نیافت تا بعد از مرگ وی، موسی بردگان قوم یهود را دور خود جمع کرد و این کار را ادامه داد. او کسانی را که علیه رهبری او می شوریدند، به مرگ محکوم می کرد. یکتاپرستی موسی از این جا پیدا شده که او آیینی خشن که خدایی واحد، یعنی یهوه را مورد پرستش قرار می داد به قوم بنی اسرائیل دیکته می کرد و در میان همین قوم کشته شد. بعدها قوم یهود در متون خود به جای دین موسای تاریخ، موسایی را قرار دادند که خود توصیف می کنند. این آیین جدید در مقابل تمام خدایان و آیین های قبلی قرار گرفت و قرن ها بعد، پیامبرانی میان قوم یهود آمدند که همین خدای واحد را تبلیغ کردند. مسیحیت هم که از میان قوم یهود ظهور کردوبه همین خدای واحد گرایید.

به نظر فروید، این مسئله با مسئله جنایت اصلی که در کتاب توتم و تابو توصیف کرده است، تفاوت عمده ای ندارد. مرگ موسای تاریخ، چیزی بیش از یک حادثه تاریخی است. این حادثه تکرار همان جنایت اصلی، یعنی پدرکشی توسط برادران است. یکتاپرستی هم همانند توتم پرستی از قوم یهود سربرآورد.

فروید در این داستان پردازی، به مقدار فراوانی قوه تخیل را به کار برده است. مشکل اصلی این است که داستان پردازی او با تاریخ جور در نمی آید. هیچ مدرک تاریخی وجود ندارد که به عنوان مثال بگوید: موسی در اصل شاهزاده مصری بود و یا فرعون خود خدایی واحد را به جای الله قرار داد! بلکه شواهد تاریخی بر خلاف داستان فروید گواهی می دهند.

۶- تحلیل نظریه فروید

قبل از این که نظریه فروید را نقد کنیم، به تحلیلی کلی از نظریه او نیاز داریم. از این رو نکاتی کلی را درباره نظریه او بیان می کنیم.

۱- گرچه فروید سه تقریر مختلف از منشا دین دارد، ولی این سئوال مطرح می شود که آیا این سه تقریر، به تقریر واحدی قابل ارجاع است، یا نه؟ بی شک در هر سه تقریر، دین نتیجه نیاز روانی بشر شمرده شده است، و به همین دلیل این نظریه (با سه تقریر مختلف) نظریه روان زایی نام گرفته است. اما آیا واقعا میان سه تقریر پیش گفته، تفاوت عمده ای است؟ قبلا توجیه فروید را در تفاوت تقریر اول و دوم بیان کردیم. او گفت این دو تقریر به دو جنبه ترس ودوستی با پدر اشاره می کند و در حقیقت دو روی یک سکه را نشان می دهند. ولی این توجیه فروید قانع کننده نیست. گرچه در هر دو تقریر، در مرحله متاخر ترس از پدر و یا محبت به او ظاهر می شود، اما در تقریر اول، منشا اصلی، محروم بودن برادران از جنس ماده و انحصارطلبی پدر عنوان شده است و در تقریر دوم ترس از طبیعت. پس اگر سلسله ای را که فروید برای پیدایش دین مطرح می کند، به دقت تحلیل کنیم، حلقه اول این سلسله به کلی متفاوت است. اگر به تقریر سوم نظر کنیم، سرکوب شدن غریزه جنسی به عنوان منشا دین، مطرح شده است که با تقریر اول تفاوت عمده ای ندارد؛ منتها در تقریر اول این نکته بسط داده شده است که چگونه غریزه جنسی به قتل پدر اولیه و پیدایش توتمیسم منجر شد، ولی در تقریر سوم این مطلب تشریح است.

۲- نظریه فروید، عاطفی و روان شناختی است. نظریه تیلور و فریزر نیز روانشناختی بود؛ یعنی برای دین تبیینی روانی ارائه دادند، ولی نظریه آنها عقل گرا بود. به عبارت دیگر، بر عنصر تعقل و تفکر بشر تکیه داشتند و از این طریق نشان می دادند که دین نتیجه محاسبه عقلانی نادرست بشر ابتدایی است. فروید در مقابل، گرچه نظریه ای روان شناختی ارائه می دهد، ولی در نظریه اش بر عواطف و غرایز و انگیزه های بشری توجه دارد؛ از این رو نظریه اش عاطفه گرا است.

۳- نظریه فروید تحویل گرای کارکردی” است. او دین را به کارکرد روانی آن تحویل می دهد. نظریه دورکیم هم تحویل گرای کارکردی بود، ولی دورکیم دین را به کارکرد اجتماعی آن فروکاست و ابعاد دیگر دین را از توجه خود دور ساخت.

۷- نقد نظریه فروید

۱- نخستین نقدی که از سوی خود روان شناسان مطرح شده است، نقد روش شناختی است. اساس تبیین فروید از دین، نظریات روانکاوی او است و نظریات روانکاوی فروید، خصوصا تاکید وی بر غریزه جنسی مورد انتقاد بسیاری از روان شناسان واقع شده است. برخی از شاگردان فروید، مانند یونگ و آدلر با نظریات استاد خود در زمان حیات وی به شدت مخالفت کردند و نظریات جدیدی برآوردند که مقایسه این نظریات با نظر فروید، نکات دیگری را روشن ساخته است. بعدا به برخی از آنها خواهیم پرداخت.

۲- اگر تحلیل فروید را از دین بپذیریم، باز نتایجی که وی می گیرد، موجه نمی سازد. اگر علت دینداری انسان ها و پیدایش مفهوم خدا، جنایت اصلی و یا غریزه جنسی و یا ترس باشد، باز نمی توان نتیجه گرفت که مفهوم خدا توهم محض است. ممکن است منشا باور به امر باطلی باشد، ولی ممکن است خود آن چیز واقعیت داشته باشد. به عنوان مثال، فرض کنید نخستین بار کسی از طریق مشاهده سقوط فی بر روی سنگ که ربا به وجود نیروی جاذبه پی برده باشد، ولی نمی داند که در اصل نیروی مغناطیسی موجب سقوط این ف شده است، نه نیروی جاذبه. حال نمی توان با پی بردن به توهم این شخص وجود جاذبه را رد کرد. فرایند چنین استدلالی، یعنی نتیجه گرفتن عدم وجود چیزی از توهمی بودن باور به آن، مغالطه ای است موسوم به مغالطه تکوینی.

۳- تبیین فروید از دین بر مبنای الگوی پدر- فرزند، ممکن است در نگاه نخست در زمینه مسیحی موجه به نظر برسد؛ زیرا مسیحیان منحرف از خدای پدر سخن می گویند، ولی با کمی دقت روشن می شود که این الگو اصلا قابل تعمیم به دیگر ادیان جهان نیست. به عنوان مثال، در اسلام و یا یهودیت رابطه انسان با خدا، رابطه پدر و فرزندی نیست. به قول همیلتون: گوناگونی دین در فرهنگ های متفاوت جهان چندان شدید است که احتمال وجود الگوی یک نواختی که از ویژگی های جهانی ماهیت بشر سرچشمه گرفته باشد، بسیار ضعیف است. برای مثال ایزد بانوها” را در نظر آورید خود فروید می پذیرد که ایزد بانوها” به دلایل آشکار، با نظریه او خوب وفق نمی دهد.

این اشکال به تقریر اول و دوم وارد است.

۴- فروید رمه آغازین را برای بشر ابتدایی در نظر گرفت و توتمیسم را نخستین دین ابتدایی دانست که ادیان دیگر از تکامل آن به وجود آمده اند، ولی هر دو نظر باطل است، اولا هیچ شاهدی در دست نیست که سازمان اجتماعی انسان اولیه به صورت رمه آغازین بوده است. حتی در انواع حیوانی که ساختاری رمه وار دارند و یک نر بر نرهای دیگر تسلط دارد، نر مسلط همه ماده ها را در انحصار خود ندارد. ثانیا هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد توتمیسم نخستین صورت دین است و دین های دیگر از تکامل آن برخاسته اند. حتی در زمان خود فروید ثابت شد که توتمیسم به عنوان یک صورت متمایز دین، در واقع افسانه ای بیش نیست. عناصر گوناگون توتمیسم مانند قاعده ازدواج با افراد بیرون از کلان، اعتقاد به سرچشمه گرفتن تبار کلان از حیوان توتمی، حرام بودن حیوان توتمی و جشن توتمی، همگی جداگانه در جوامع گوناگون و در انواع صورت های جابه جا شدن رخ می دهند، ولی به ندرت همه با هم در یک جا جمع می شوند. (این نقد فقط به تقریر اول مربوط می شود)

۵- فروید چنین تصور می کرد که غرایز سرکوب شده به روان ناخودآگاه برمی گردد. براین اساس می گفت که غریزه جنسی سرکوب شده به ناخودآگاه می رود و سپس به صورت شعر و یا هنر ویا دین، تجلی می کند. روان شناسان بعدی، مکانیزم رجوع غرایز سرکوب شده به ناخودآگاه را نپذیرفته اند و مکانیزم دیگری برای آن پی ریخته ا ند. (این نقد به تقریر سوم مربوط می شود.)

۶- فروید باور به دین و خدای طبیعت را ناشی از محرومیت و محدودیت هایی می دانست که اجتماع و تمدن بشری بر او تحمیل می کند. اما چرا در مقابل محدودیت های ناشی از تمدن و اجتماع، خدایی برای طبیعت تصور می شود؟ نظریه فروید از انسجام منطقی برخوردار نیست. علاوه بر این معلوم نیست چرا این موجود تصویر شده باید مسئولیت محرومیت های جنسی انسان را به عهده گیرد؟ هم چنین، این موجود چرا باید نگران عدالت واخلاق باشد؟ آنچه در ادیان می بینیم این است که انسان را به مطیع نبودن نسبت به غریزه جنسی دعوت می کند و حتی برخی ادیان، نظری افراطی در این باره دارند و می گویند: این غریزه به هیچ وجه نباید شود. نظریه فروید با این گونه امور جور در نمی آید. (این نقد به تقریر سوم و نیز تقریر نخست مربوط می شود(۸)

 

#تحلیل از نظر من:

تبیین فروید از دین بر مبنای الگوی پدر- فرزند، ممکن است در نگاه نخست در زمینه مسیحی موجه به نظر برسد؛ زیرا مسیحیان منحرف از خدای پدر سخن می گویند، ولی با کمی دقت روشن می شود که این الگو اصلا قابل تعمیم به دیگر ادیان جهان نیست.

توتمیسم را نخستین دین ابتدایی دانست که ادیان دیگر از تکامل آن به وجود آمده اند، ولی نظر باطل است



 

 

*منابع ومآخذ:

https://www.magiran.com/article/1098680

 

۱- دایره المعارف دین و فرهنگ، ویراسته میرچا الیاده، مقاله روانشناسی دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، ص ۱۹۱-.۱۷۵

همان، دین پژوهی، مقاله روان شناسی دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، ج۲، ص ۳۰۳-۲۹۱

۲- فروید، زیگموند، تعبیرخواب، مترجم ایرج پورباتر، ناشر آسیا.

۳- همان، آسیب شناسی زندگی روزمره، محمدحسین وقار، ناشر اطلاعات.

۴- همان، توتم و باتو، مترجم ایرج پورباتر، ناشر آسیا.

۵- فروید، زیگموند، موسی و یکتاپرستی، مترجم قاسم خاتمی، انتشارات جامی ص ۱۰۰-.۹۷

۶- پالس، دانیل، هفت نظریه در باب دین، ترجمه و نقد محمد عزیز بختیاری

۷- پالس، دانیل، همان، ص ۱۰۴-.۱۰۱

۸- قائمی نیا، علیرضا، درآمدی بر منشا دین، ص ۱۳۱-۱۲۱

لازم به توضیح است از دیگر کتاب هایی که برای مطالعه در این موضوع به نظر می رسد عبارتند از:

۱- ی، علی اکبر، نظریه های شخصیت یا مکاتب روان شناسی،

۲- ملکم، همیلتون، جامعه شناسی دین، مترجم محسن ثلاثی،

۳- فروید، مفهوم ساده روانکاوی، مترجم فرید جواهر کلام.

۴- فروید، آینده یک پندار، مترجم هاشم رضی، انتشارات آسیا.

۵- فروید، زندگی من و روان کاوی، مترجم، عنایت الله شکیباپور، ناشر شهریار.

۶- فلیسین، شاله، فروید و فرویدیسم، مترجم اسحاق وکیلی، انتشارات تهران


درباره تاثیرات نیایش به ندرت آزمایش رسمی صورت گرفته است.یکی از این آزمایشها،که ویلیام پارکر والین منت جانر(1957) آن را گزارش کرده اند.   در ادبیات الهامی عامه پسند ،به عنوان سندی علمی،معرفی شده که قدرت نیایش را اثبات می کند.این ادعا ما را وا می دارد تا نگاه دقیق تری به آن بیفکنیم.45 داوطلب مبتلا به اختلالات عصبی و روان تنی  به سه گروه مساوی تقسیم شدند.15 عضو گروه آزمایشی هر هفته در جلسه های گروهی دوساعته در اسپیچ کلینیک دانشگاه ردلندز کالیفرنیا تحت((نیایش درمانی)) قرار گرفتند؛با15 عضو گروه گواه اول، هر هفته در نشست های مشاوره ای انفرادی دیدار صورت می گرفت؛ دراین نشست ها هیچ ذکری از دین یا نیایش به میان نمی آمد؛ و15 عضو باقی مانده، گروه گواه دوم،((نیایش گران تصادفی)) را تشکیل می دادند که پذیرفتند به هر شیوه ای که عادت دارند،نیایش کنند؛ این نیایش هر شب پیش از خواب و با هدف مشخص فائق آمدن بر مشکلی انجام می شد که آزمایش گر برای خر فدر تعریف کرده بود.

در آغاز این بررسی،همه آزمودنی ها به کمک 5 ابزار سنجشی ارزیابی شدند؛ آزمون لکه جوهر رور شاخ، آزمون سوندی، آزمون دریافت مضمون(TAT)، آزمون تکمیل جمله،و آزمون تداعی لغت. اندکی پیش از نه ماه بعد، یک((آزماینده بی طرف))هماه آزمون ها را دوباره اجرا و ارزیابی کرد. ونیز مقدار بهبودی را که هر شرکت کننده نشان داده بود،اندازه گیری نمود. نتیجه گزارش ها این بود که گروه نیایش درمانی، هم در نشانه های بیماری هم در نتایج آزمون72 درصد بهبود و گروه روان درمانی65 درصد بهبود،نشان داده اند. اما گروه نیایش گران تصادفی هیچ بهبودی نداشته اند.به نوشته پارکر وسنت چانز،((قطعی به نظر میرسد که نیایش درمانی نه تنها موثرترین عامل معالجه بود بَلکه نیایشی که از سر فهم صورت میگرفت می توانست مهم ترین ابزار در بازسازی شخصیت انسان باشد))(ص34)

نقصان طرح: دعا ممکن است در واقع چنین قدرتی داشته باشد، اما متاسفانه،اشتباه در طرح این آزمایش قضیه را ناآزموده برجای می نهد.نخستین و جدی ترین اشتباه به روش جای دادن شرکت کنندگان در سه گروه درمانی مربوط میشود. پژوهندگان، به جای اینکه مانند بسیاری از آزمایش گران، آزمودنی ها را به طور تصادفی گروه بندی کنند،از داوطلبان خود خواستند گروهی را که بیشتر مناسبشان بود،انتخاب کنند. این امر سبب شد که تفاوت های فردی شرکت کنندگان به شیوه ای مهار ناشده عمل کند،چنان که تفاوت های گروهی آنان چه بسا نشان دهنده تفاوت های درمانی نباشد،بلکه  گویای تفاوت در سنخ های شخصیتی ای باشد که جذب این یا آن گروه شدند.  درثانی،تغییرات در گروه های درمانی چنان که باید مهار نشده بود واین باعث میشد نتوان درباره عوامل موثر بر آنچه نهایتا حاصل شده بود، به نتایج قطعی رسید.                 

حتی شرکت کنندگان در این پژوهش با روش تصادفی به سه گروه درمانی تقسیم می شدند، بازهم نتایج را می شد به گونه ای تفسیر کرد که نیایش را متغیری نامربوط نشان دهد. مثلا: به آسانی می شد استدلال کرد که روان درمانی عامل اصلی بهبودی است که مشاهده میشود و روان درمانی گروهی،اگر هم بر شکل فردی مشاوره که در این پژوهش به کار رفته امتیازی داشته باشد،جزئی و اندک است ((نیایش گران تصادفی)) که اصلا تحت درمان قرار نگرفتند،طبعا هیچ بهبودی ازخود نشان ندادند. حتی اگر توضیحی موثرتر لازم باشد، میتوان گفت که عامل اصلی موثر، فقط تماس انسانی همدلانه بوده است؛لیکن چنان که پیداست نتایج بر ضد این تاثیر گذارینیایش گواهی می دهند،وبرخلاف نتیجه گیری این مولفان،موید آن نیستند.

این بررسی،عیب های دیگری هم دارد.مثلا: نمی دانیم که آیا ((آزماینده ی بی طرف)) وقتی که اجزای آزمون ارزیابی میشد،به راستی از تعلق گروهی آزمودنیها بی خبر بوده است؛نکته ای که باید در نظر گرفته می شد تا سوگیری آزماینده به حداقل برسد.به علاوه آزمون های مورد استفاده بسیار محل نزاع اند ویقینا به قضاوت های قاطعی که این مولفان گزارش کرده اند،نمی انجامند.به ویژه باتوجه به ذهنیتی که در ذات این آزمون هاست،تقلیل مشاهدات و نمره های مختلف آزمون ها به بهبود درصدی باید شیوه ای بسیار دلبخواهی تلقی شود. پس عجیب نیست که مولفان هیچ آزمودنی را که از معناداری آماری برخوردار باشد،گزارش نکرده اند.

آرای نهایی درباره تاپیز گزاری نیایش

برای88 درصد آمریکایی ها که میگویند به درگاه خدا نیایش میکنند، فقدان مدارک قانع کننده علمی در مورد تاثیر گذاری نیایش،ظاهرا اهمیتی ندارد(پولوما و گلوپ،1991،ص3) در یک نظر سنجی که به سال 1996راز سال1004 آمریکایی بزرگسالصورت گرفت،82 درصد گفتند که به ((قدرت شفادهندگی نیایش شخصی)) عقیده دارند و73 درصدمعتقد بودند که((دعا در حق شخص بیمار کمک میکند که بیماری او بهبود یابد.)) و77 درصد معتقد بودند که((گاهی خدا دخالت میکند تا کسانی را که بیماری صعب العلاجی دارند،درمان کند)) (سی. والیس،1996).احتمالا اعتقادبسیاری مبتنی بر این است که نیایش بر حسب تجربه شخصی خودشان موثراست.

این اعتقاد به نظر جیمز(1902)(( هسته اصلی دین موجود))است، وبنابراین دین((بااین عقیده که به هر حال حقیقتا تاثیراتی روی میدهند باید بماند یا برود)). اگر نیایش، موثر نباشد،اگر نیایش نوعی بده بستان نباشد، اگر به راستی وقتی نیایش دوام می یابد چیزی مبادله نشود، اگر دنیا به سبب انجام دادن نیایش اصلا تغییر نکند،پس نیایش به این معنای وسیع که طی آن چیزی مبادله میشود؛البته احساسی فریبنده است،و دین نه تنها باید چیزی دانسته شود که شامل عناصری از هذیان است. این عناصر بی تردید در همه جا هستند، بلکه باید گفت:اصلا ناشی از هذیان است،چنان که ماده گرایان و ملحدان همواره گفته اند.(صص367-336)

اما مساله تاثیر گذاری آن قدر که برد و دیگران می پندارند،ساده نیست. والتر مولدر(1957) رئیس مدرسه الهیات دانشگاه بوستون بر آن است که: میان سطوح فیزیولوژیکی،روانشناختی،اجتماعی،و مابعدالطبیعی والهیاتی،پاسخ نیایش و میان انواع تاثیراتی که نیایش ها ایجاد میکنند،تفاوت های آشکاری وجود دارد.به علاوه باید اعمال ویژه ای را که تاریخ  وقوعشان را میتوان تعیین کرد و نیایش کردن نامیده میشوند و از آن نوع زندگی عبادی که ممکن است در بر گیرنده آن ها باشد،جدا بدانیم. می توان پنداشت که تاثیر گذاری شیون وتضرع مردان ون در یک فاجعه،به ویژه اگرعادت به دعا کردن نداشته باشند،با نیایش یک عابد زاهد خیلی قرقدارد(ص35)

به نظر پُل جانسون(1953) میان نیایشی که ترفندی جادویی و مکانیکی برای پس زدن قوانین هستی،تلقی میشود،و نیایشی که ((تجربه ای پویا از هماهنگی درون وبیرون است وباعث میشود که احساس تعلق به کلیتی بزرگتر در آدمی تجدید شود و از تعارض و تنهایی برهد)) تفاوت بسیار وجود دارد(ص35). ذره ای که اعتقاد آنی و آغازینی را که از این تجربه ناشی میشود،هیچ پژوهش علمی ای هرگز باز نخواهد آورد.

 

# تحلیل:نیایش به عنوان یک رفتار دینی محسوب میشود؛ در طی یک آزمایش که شامل45 داوطلب مبتلا به اختلالات عصبی و روان تنی به3گروه مساوی تقسیم شدند. 15 نفر گروه آزمایشی هر هفته در جلسه های گروهی دو ساعته در ((نیایش درمانی)) برگزار میشد،،هر هفته در نشست های مشاوره انفرادی دیدار قرار گرفتند که هیچ ذکری از نیایش یا دین نبود(15نفر عضو گواه اول).

15 نفر دیگر گروه گواه دوم((نیایش گران تصادفی)) بودند که در آزمایش پذیرفتند به هر شیوه ای که عادت دارند،نیایش کنند؛این نیایش هرشب پیش از خواب و با هدف مشخص فائق آمدن بر مشکلی انجام می شد که آزمایشگر برای هر فدر تعریف کرده بود.

این آزمایش 5ابزار سنجشی برای ارزیابی داشت.

این طرح نقص داشت:پژوهندگان آزمودنی ها را به طور تصادفی گروه بندی نکردند و از آزمودنی ها خواستند گروهی را که بیشتر مناسبشان بود انتخاب کنند. و همین باعث شد که تفاوت های فردی شرکت کنندگان به شیوه ای مهار نشده،عمل کند.چه بساشامل تفاوت های درمانی نباشد، بلکه گویای تفاوت در سنخ های شخصیتی ای باشد که جذب این یا آن گروه شدند. در تفسیر اگر بارروش تصادفی به 3گروه تقسیم میشدند: نیایش را متغیری نامربوط نشان می دادند.

 

 

*منابع:

-کتاب روانشناسی دین/نویسنده : دیوید وولف/ مترجم:دکتر محمد دهقانی/ صفحات:257-260


مکتب انگلیسی-آمریکایی:
رشد زیاد
شخصیت ها: فرانسیس گالتون –ویلیام جیمز – ادوین استارباک  - جیمز لوبا –جى. استنلى ‌هال-جیمزپرَت
گرچه عناصر لازم برای پیدایش روان شناسی نظام مند دین در قرن هجدهم فراهم بود، ولی آثاری که به صراحت در پی بکار گیری اصول روان شناختی در حوزه دین و دینداری برآمد، تا یک قرن بعد به ظهور نرسید. این آثار، نشان از تلاقی عوامل شخصی، اجتماعی و فکری ای بود که در نهایت به این رشته انجامید که امروزه به روان شناسی دین معروف است
*در سنت انگلیسی - آمریکایی تاکید بر کمیت می باشد، و نگاه سنجیدنی به پدیده دارند، مثلا سنجیدن میزان هوش
*استنلی هال : او در واقع بنیانگذار روان نشاسی دین در آمریکاست. و بنیانگذار تنها دانشکده روان شناسی دین در دانشگاه کلارک آمریکاست دو شاگرد برجسته وی ادوین استارباک و جیمز لوبا ایمان آوری را به عنوان نخستین موضوع تحقیق خود برگزیدند و بر سیر تکاملی دین در آمریکا تاثیرات بزرگی بر جای نهادند. آنان بر مطالعه تجربه هایی همچون ایمان آوری، دعا و حالت های عرفانی با کاربرد روش هایی مانند توزیع پرسشنامه، مصاحبه شخصی، زندگینامه خودنوشت، و دیگر روش های تجربی که قابل تجزیه و تحلیل، رده بندی و سنجش آماری اند، تاکید داشتند.
*ادوین استارباک نخستین کسی بود که کتاب در این زمینه با نام روان شناسی دین منتشر کرد و در آن، نتایج تحقیق پنج ساله اش را در مورد همزمانی بین بلوغ، اسکیزو فرنی و رویکرد به دین، انتشار داد. و در این تحقیق همزمانی ایمان آوری با آغاز بلوغ را نشان داد. گرچه بروز واقعی زندگی معنوی غالبا به طور متعارف در خلال سال های رشد فیزیولوژیک و به ویژه، بلوغ جنسی رخ می دهد، اما استارباک تاکید دارد که این دوران، صرفا فرصت و موقع بیداری مذهبی است، نه علت آن. استارباک عمیقا معتقد بود با فهم و ارتقای شخصیت و منش کودک، می توان به تامین صلح جهانی و نجات بشریت کمک کرد. استارباک همواره این احساس را داشت که دین، یک راز است و علم هرگز همه ابعاد آن را نخواهد شناخت.
*جیمز لوبا با سنت دینی دو جنبه دارد: از یک سو او در صدد بود نشان دهد تجربه عرفانی را می توان به صورتی رضایت بخش با فرآیندهای روانی – فیزیولوژیک تبیین کرد و از سوی دیگر، شواهدی گرد آورد، مبنی بر این که دانشمندانِ آگاه از چنین فرآیندهایی که در رشته تخصصی خود برجسته هستند، به خدای متشخص(انسان وار) یا جاودانگی اعتقاد ندارند. با این حال، او مادی گرای تمام عیار نبود که هیچ گونه حساسیتی به ارزش های معنوی نداشته باشد. در واقع او معتقد به میل ذاتی و فطری به نیکی و اخلاقی سطح بالاتر بود
فرانسیس گالتون آمار را در روانشناسی دین و تحقیق همبستگی را مطرح کرد. وشخصیت هایی مثل ادوین استارباک کلیدی است.
از همه مهمتر: ویلیام جیمز که 2 رویکرد توصیفی و تبیینی را باهم تلفیق کرد،او هم به دین سنتی، اعتقاد چندانی نداشت. رفتارگرایان که کاملا  موضع منفی به دین داشتند.همینطور شخصیت جیمز لوبا: که کاملا مخالف دین بود؛ اینها در مکتب کلارک،دانشگاه کلارک کار میکردند واین  مکتب مهمی در روانشناسی در آمریکا شد.
. مکتب های مهم در روان شناسی دین آمریکا: کلارک و ویلیام جیمز.
اولین نقطة عطف در روان‌شناسى دین انتشار کتاب انواع تجربه دینى:
(The Varieties of Religious Experience)
  ویلیام جیمز در سال 1902 بود. این کتاب مبتنى بر سخنرانى‌هاى گیفورد بود که طى سال‌هاى 1901 و 1902 در ادینبرو ایراد شده بود. اما جیمز اولین محقق برجستة ایالات متحده در این زمینه نبود. این شأن را باید براى جى. استانلى‌هال (44ـ1924) قائل شد. ‌هال در الاهیات تعلیم یافت، اما بعدها وقتى پژوهشى‌های مشترکی با ویلهلم وونت وان‌شناس آلمانى، در لایپزیک و جیمز در ‌هاروارد داشت، به روان‌شناسى گرایید. او، برخلاف گرایش‌های آن دوران، به جاى روش فلسفى، روش تجربى را در روان‌شناسی ترویج می‌کرد و پیشاهنگ پژوهش تجربى در تجربة دینى فردى بود. کانون توجه او رشد دینى و به‌خصوص نوکیشى بود. او نوکیشی را پدیده‌ای می‌دانست که عمدتاً در دوره جوانى رخ مى‌دهد. هال اگرچه بر شالودة زیست‌شناختى تجربة دینى تأکید می‌کرد و می‌کوشید با واژه‌هایى کاملاً روان‌شناسانه به معناى دین رنگى تازه دهد، اما این کار را با تعهد عمیق به سنت مسیحى انجام می‌داد. در همین حال، از دید او، کارکرد یا تأثیر سودمند اصلىِ دین سازگارى اجتماعى بود. علت عمده تأثیرگذاری اندیشه‌هاى ‌هال از بسیاری جهات، نشر آثار و تحقیقات او بود که به چهار دلیل کامیاب بود: یکى، جایگاه او به‌عنوان رئیس دانشگاه کلارک که مکتب روان‌شناسى دینى کلارک» را بعدها در آنجا بنیان نهاد؛ دوم، تأسیس مجله آموزش و پرورش و روان‌شناسى دینى آمریکا (11ـ1904)؛ سوم، معرفى روان‌کاوى به آمریکایى‌ها با دعوت فروید و یونگ به کنفرانسی در دانشگاه کلارک در سال 1909؛ و چهارم، راهنمایى دانشجویانش و الهام دادن به آنان، به‌ویژه، جیمز لوبا و ادوین استارباک
(see Wulff 1997: 49-62)
جیمز لوبا (68ـ1946) در سوئیس به دنیا آمد، ولی بعد به آمریکا مهاجرت کرد. وى زیر نظر‌ هال، از مجموعه‌اى از پرسش‌نامه‌ها، مصاحبه‌هاى شخصى و تحقیق در زمینة باورهاى دینى دانشمندان و روان‌شناسان براى هدایت و مدیریت اولین پژوهش دانشگاهى در زمینة روان‌شناسى نوکیشى استفاده کرد. او پى برد که باور به خدا در بین دانشمندان به دلیل آگاهى‌هاى آنان دربارة ماده، جامعه و روان افول کرده است؛ و همه اینها نشان مى‌دهد که یکى به دلیل شهرتى که در میان همتایان خود پیدا نموده‌اند، و دیگر به دلیل تأخیر در پاسخ به پرسش‌نامه،(see Wulff 1997: 49-62)
پیشرفت در علم به افت دیندارى مى‌انجامد. رویکردِ لوبا تجربه‌گرایانه، تحویل‌گرایانه و ضد دینى بود. او معتقد بود تجارب عرفانى از نظر کیفى با تجارب معمولى یا بیمارگونة روحی فرقى ندارند. تأکید او بر اهمیت انگیزه‌ها و نمادهاى جنسى در دین، فروید را مجسم می‌ساخت. لِوبا کتاب‌هاى زیادى منتشر کرد و رهبر نام‌آور جنبش روان‌شناسى و دین شد که در دهه‌هاى اولیة قرن بیستم، در آمریکا سر برآورد.(see Beit-Hallahmi 1974: 85)
ادوین استارباک (66ـ1947) ابتدا زیر نظر جیمز، در ‌هاروارد، و سپس زیر نظر ‌هال در دانشگاه کلارک، به پژوهش پرداخت و همان‌جا ماندگار شد. عبارت روان‌شناسى دین» را وى براى اولین بار، در عنوان کتابى که در سال 99م منتشر کرد به کار برد. او در این کتاب، نتایج مطالعاتش را در زمینة نوکیشى و تحولات دینیِ نه چندان عمیق در فرد ــ یا به قول خودش رشد تدریجی» ــ منتشر ساخت که از تحقیقات پرسش‌نامه‌ای جمع‌آوری کرده بود. رویکرد او مجموعه‌اى است از اطلاعات گردآورى‌شدة فراوان و کمّى‌کردن آنها برای نشان دادن گرایش‌هاى کلى. او با این کار رابطة متقابل نوکیشى و آغاز بلوغ جنسى را نشان مى‌دهد. او بر خلاف لوبا، بر نگرش مثبت به دین تأکید داشت. امروزه این کتابِ وی را به لحاظ نظرى ساده و خام مى‌دانند و تنها به این دلیل کماکان مشهور باقی مانده است که اطلاعات آن در مورد نوکیشى، یکى از منابع اصلى جیمز بوده است(see Beit-Hallahmi 1974: 85-7; Wulff 1997: 26-7)
هرچند ویلیام جیمز (42ـ1910) بر‌ هال، لوبا و استارباک تأثیر جدی داشت، اما اثر اصلى‌اش در روان‌شناسى دین به نام انواع تجربه دینى (1902) را زمانى به رشته تحریر درآورد که آنان تأثیراتی شگرف در این حوزه از خود به جای گذاشته بودند. جیمز مطالعات وسیعى در هنر، فلسفه و علم داشت. او حرفة دانشگاهی خود را با تعلیم روان‌شناسى طبیعى در ‌هاروارد به شیوة وونت آغاز کرد و بعدها به فلسفه گرایش یافت، گرچه دغدغة موضوعات روان‌شناختى عمیقاً در او باقى ماند. او به پدیدارهاى دینى نگرشی طبیعت‌گرایانه داشت، اما به‌دقت از تحویل‌گرایى اجتناب مى‌کرد. وى دین را امرى کلى مى‌دانست که فى ذاته غیرطبیعى نیست و بر این باور بود که همة ادیان به جهانى متعالى اشاره دارند که این عالم تحت تأثیر آن است.(James, 1902: 498-509)
او در توجیه و تبیین رویکردهای نوظهور روان‌شناسی ژرفانگر نسبت به دین، معتقد بود که خاستگاه حس تعالی (که ویژگی بارز تجربة دینی است) در لایه‌های زیرین ضمیر ناخودآگاه ماست که البته در دسترس مستقیم مشاهدات عینی و آزمایش‌های هدفمند ما نیست(Ibid: 501-3)
جیمز به جاى تلاش براى تعمیم آمارى مبتنى بر اطلاعات کمّى ــ که شیوة لوبا و استارباک بود ــ گزارش توصیفى نظام‌مندى از موارد خاص تهیه کرد که در آن مسائل مربوط به تجربه‌گرایى علمى را با تحلیل‌ درون‌نگرانه ترکیب کرده بود. کانون توجه او، تجربة دینى فردى بود که آن را قلب دین مى‌دانست. او با پذیرش سلیقه‌اى بودنِ تعریف دین، دین را چنین تعریف کرد: احساسات، اعمال و تجارب افراد در تنهایى‌هایشان، تا جایى که خود را در قبال چیزى متعهد می‌دانند که به تصور خودشان مقدس است»(Ibid: 31-2)
جیمز با آنکه خود را مستعد این تجارب نمى‌دانست، اسناد شخصی بسیاری را، که از آثار دینى و پرسش‌نامه‌هاى استارباک و نیز از دوستان و آشنایانش جمع‌‌آورى شده بودند، ارائه و تحلیل کرد. جیمز، مانند بسیارى از محققان اولیة آمریکایى، در مذهب گرایش‌هاى پروتستانى داشت، ولی نسبت به تنوع زیاد روش‌هایی که دین در آنها ظهور می‌یابد و بعضاً متناقض نیز هستند، حساس و دقیق بود. او نوعى گونه‌شناسى مقدماتی را مطرح کرد که در آن، بین دینِ روان سالم» و دینِ روح بیمار» تمایز قایل می‌شد. سلامت روان عبارت است از گرایش به اینکه به هر چیز می‌نگریم، جز خیر نبینیم»  (James, 1902: 86)
جیمز همچنین اشخاص داراى این‌گونه تمایلات خوشبینانه را کسانی معرفی می‌کند که تنها یک بار متولد می‌شوند؛ چراکه با وجود اوضاع کنونی دنیا، شادی و رضایت خاطر آنها به حدی است که دیگر نیازی به تولد دوباره در جهان دیگر و یا رسیدن به آگاهی ندارند. در مقابل، بیماران روحى کسانى‌اند که مى‌گویند جنبه‌هاى شر زندگى، از نفس جوهر آن است و معنای این جهان را زمانی کاملاً درک خواهیم کرد که آن را در اعماق قلب خود جای دهیم(Ibid: 128)
روح بیمار در آرزوى رهایى از این دنیاست و آرزو مى‌کند که به شکل واقعیتى معنوى یا شناختی از خود و محیط تولدى دوباره بیابد و بنابراین بار دیگر متولد می‌شود. جیمز مانند‌ هال، لوبا و استارباک بخش قابل ملاحظه‌اى از توجه‌اش‌را صرف‌تجارب نوکیشى‌نمود(Ibid: 168-253)
او برخلاف هال‌و دانشجویانش، به پرهیزکارى و تجارب عرفانى نیز توجه تام داشت که از دید او این چهار ویژگى اصلى را دارند: وصف‌ناپذیرى، کیفیت عقلى، ناپایدارى و انفعالى بودن(Ibid: 370-420)
جیمز در قبال پدیدارهاى دینى دو گونه داورى مى‌کند: داورى‌هاى وجودى» که به منشأ و تاریخ پدیدارها مى‌پردازد و داورى‌هاى معنوى» که به اهمیت و معناى پدیدارها نظر دارد. دغدغة او، به‌خصوص در کتاب انواع تجربة دینی، داورى معنوى در باب ثمرات» دین در زندگى، و به‌خصوص، مانند ‌هال، تأثیرگذارى دین در بالابردن سازگارى اجتماعى است. مطالعات جیمز دربارة دین به دلیل نادیده‌گرفتن عوامل تاریخى و بنیادین، مبالغه‌اش در مورد نقش احساسات، گنجاندن موارد آسیب‌شناختى و تلاش برای دست‌یابی به روندهای نامعلوم ضمیر ناخودآگاه مورد انتقاد قرار گرفته است.(Wulff, 1997: 499-503)
دانشجو دوستِ فیلسوف جیمز، جیمز پرات (75ـ1944)، یکی از منتقدان او بود. کتاب آگاهى دینى:(1920) (The Religious Consciounsness )
او پس از کتاب انواع تجربه دینی دومین کتاب در این زمینه شناخته شد. پرات رویکرد عمل‌گرایانة استادش به دین را به نفع نوعى رویکرد انتقادى واقع‌گرایانه رد می‌کرد که بر طبق آن، صدق و کذبِ مدّعاهاى دینى را بر اساس قدرتشان در تبیین واقعیت‌ها می‌توان ارزیابی کرد نه بر مبنای پیامدها و آثارشان بر رفتار و سلامت. پرات مانند جیمز به دین تعلق خاطر داشت و اثر تألیفى او صرفاً توصیفى است. برخلاف جیمز، پرات بر دیندارى عادى به جاى دیندارى عالى و بر نوکیشى اخلاقى» و تدریجی به جاى نوکیشى احساسی و ناگهانى صحه می‌گذاشت و بر تجارب دینى میانه‌رو و نه افراطى تأکید داشت. پرات همچنین در گسترش یافتن آگاهى نسبت به ادیان شرقى ــ که دربارة آنها دانشی قابل توجه داشت ــ نیز سهیم بود.
تحقیقات و فعالیت‌های ‌هال، لوبا، استارباک، جیمز و پرات و همچنین جرج کُو و ادوارد ایمز در آمریکا باعث ایجاد یک جنبش متمایز روان‌شناختى شد که در حدود سال 80 ظهور کرد و حوالی سال 1930 رو به افول نهاد. از جمله دلایلى که براى زوال این جنبش ارائه شده، عبارت است از:
فقدان استقلال این جنبش از الاهیات و فلسفة دین، فقدان نظریة جامع فراگیر، روش‌هاى ضعیف جمع‌آورى اطلاعات، وجود تضاد بین محققان و موضوعات به دلیل تحقیقات شخصى آنان در دین، تمرکز علوم اجتماعىِ در حال رشد بر پدیده‌هایى که قابلیت بیشترى براى اصلاح‌شدن به وسیله مطالعات عینى» داشته باشد، پدیدآمدن مکتب رفتارگرایى در درون روان‌شناسى علمى، و امیدها و آرزوهای بزرگ‌تر برای دست یافتن به رویکردهاى روانکاوى در مطالعة پدیدارهاى دینى
(Beit-Hallahmi, 1974: 87-8)
*منابع:
کتاب :روانشناسی دین/ نویسنده: دیووید ولف/مترجم: دکتر محمد دهقانی/ صفحات:فصل2،ص2-63
تاریخ بازدید :1399/08/09
 
http://askdin.com/comment/821409#comment-821409
 
فرانسیس گالتون:(22-1911)
گالتون (22-1911)بنیانگذار روان شناسی تفاوت های فردی است. او نخستین کسی بود که از روش آماری همبستگی در این زمینه استفاده کرد. بی شک مهم ترین پژوهش وی، تحقیق در مورد کارآیی عینی دعا و نیایش است. گالتون با توجه به نتایج این پژوهش، معتقد است داشتن زندگی همراه با دعا و نیایش و نیز هدف دعای دیگران قرار گرفتن، با برخورداری از منافع عینی قابل مشاهده، همبستگی ندارد. به همین ترتیب مقایسه نظام مند ون برجسته پروتستان با دیگر افراد سرشناس، شواهدی به دست نمی دهد که زندگی همراه با تقوا و دینداری، فرد را از مزایایی عینی، نظیر سلامت و طول عمر بهره مند می کند. از سوی دیگر، گالتون تردیدی نداشت که دعا و نیایش، دارای آثار مثبت باطنی(غیر عینی) است.
زندگی نامه:
گالتون در سال 22 نزدیک بیرمنگام انگلیس متولد شد.پدرش بانک دار موفقی بود که خانواده ثروتمند ودارای مقام برجسته اجتماعی او اشخاص مهم در همه زمینه های عمده نفوذ – دولت ،کلیسا، و ارتش – را شامل می شد. گالتون در 16 سالگی با اصرار پدرش، تحصیل پزشکی را در بیمارستان عمومی بیرمنگام شروع کرد. او به عنوان کار آموز برای پزشکان کار میکرد؛قرصها را توزیع میکرد،کتاب های پزشکی را مطالعه میکرد، شکسته بندی میکرد،انگشتان را قطع میکرد، دندان میکشید،به کودکان واکسن میزد، باخواندن آثار کلاسیک خود را سرگرم می ساخت.یک حادثه در اثنای این کار آموزی پزشکی،کنجکاوی ذهنی گالتون را نشان میدهد. گالتون میخواست تاثیر داروهای گوناگون در داروخانه را یاد بگیرد، لذا شروع کرد به خوردن دوز اندکی از هر دارو، و یادداشت کردن واکنش خود. این کار را به شیوه ای نظام یافته با داروهایی شروع کرد: که زیر حرف ((اِی)) قرار داشتند. این ماجرا جویی علمی به حرف((سی)) یعنی خوردن روغن کرچک هندی، پایان یافت.وی بعد از یک سال خدمت در بیمارستان، تحصیلات پزشکی خود را در کینگز کالج لندن ادامه دادولی یک سال بعد نقشه اش عوض شد و در ترینیتی کالج دانشگاه کمبریج ثبت نام کرد و در آنجا با مجسمه نیم تنه ای از اسحاق نیوتون در مقابل بخاری دیواریش علاقه خود را به ریاضیات دنبال کرد.اگرچه آشفتگی های ذهنی شدید در کار وقفه ایجاد کرد،سرانجام توانست درجه دکترای خود را بگیرد. دوباره به تحصیل پزشکی، که حالا به نحو شدید از آن متنفر بود،برگشت  تا اینکه مرگ پدر او از این حرفه خلاص کرد. وی در سرتاسر آفریقا سفر کرد و گزارش های خود را منتشر ساخت و از انجمن سلطنتی جغرافیا مدال گرفت.بیقراری گالتون این بار وی را به سوی هواشناسی و طراحی ابزارهایی برای ثبت اطلاعات مربوط به هوا هدایت کرد. او یافته های خود را در کتابی  خلاصه کرد که اولین تلاش برای جدول بندی الگوهای آب وهوایی در مقیاس بزرگ محسوب میشود. وقتی عمو زاده اش چار داروین کتاب دربارهمنشا انواع » را منتشر ساخت،گالتون بلافاصله توجه خود رابه این نظریه معطوف ساخت. در ابتدا جنبه زیست شناختی تکامل اورا به خود جذب کرد و او تاثیرات انتقال خون بین خرگوش هارا مورد پژوهش قرار داد تا مشخص سازد که آیا خصوصیات اکتسابی می توانند به ارث برسند یانه. اگر چه جنبه ژنتیکی نظریه تکامل مدت زیادی او را به خود علاقه مند نساخت، کاربردهای اجتماعی آن کار بعدی گالتون را هدایت کرد و نفوذ او را بر روانشناسی جدید رقم زد.
گالتون از هوش فوق العاده (هوشبهرش 200 تخمین زده شده) و اندوخته ای از اندیشه های بدیع برخوردار بود.معدودی از زمینه هایی که او مورد بررسی قرار داد عبارت از: اثر انگشت( که نیروی پلیس از آن برای مقاصد شناسایی کرد)،مّد، توزیع جغرافیایی زیبایی، وزنه برداری، وکارآیی عبادت. او هم چنین صورت اولیه ای از چاپگر دور تایپ( وسیله ای برای باز کردن قفلها)، و پیرامون  بین را که به او امکان می داد به هنگام تماشای رژه از بالای سر جمعیت اوضاع را ببیند،ابدع کرد.
 
*منابع:
کتاب: تاریخ روانشناسی نوین/ نویسنده: شولتز/ مترجم: علی اکبر سیف/ نشر: دوران/ صفحات:8-176
تاریخ بازدید:1399/08/09
 
 
http://askdin.com/comment/821409#comment-821409
 
 
ویلیام جیمز(42-1910)
ویلیام جیمز در آستورهاوس، یکی از هتل های شهر نیویورک، در یک خانواده سرشناس و ثروتمند متولد شد. پدرش با اشتیاق خود را وقف آموزش وپرورش فرزندان کرد.تحصیلات اولیه جیمز در انگلستان، فرانسه، آلمان، ایتالیا،سوئیس، و ایالات متحد صورت گرفت. در کودکی یک مجموعه وسایل آزمایش شیمی داشت چراغ گاز سوز و شیشه هایی از مایعات مرموز که باهم مخلوط میکرد، گرم میکرد، از ظرفی به ظرف دیگر میریخت، انگشتان و لباسش را به آنها می آلود و باعث ناراحتی پدر میشد و بعضی وقتها حتی انفجارهای تکان دهنده ای به وجود می آورد» وی بعد از علاقه مندی به هنر پیشگی در سن سالگی،شش ماه در کارگاه هنری ویلیام هانت ،نقاش  در نیوپورت، رود آیلند،  او را متقاعد ساخت که فاقد چنین استعدادی است. پس در دانشکده علمی لورنس  هاروارد ثبت نام کرد. در آن زمان بود که سلامتی و اعتماد به نفس او شروع به اُفت کردند و او در وضع  وخیم روان رنجوری قرار گرفت که این وضع بیشتر عمر را با او همراه بود.بعد از کنار گذاشتن رشته شیمی، وارد رشته پزشکی شد. اما رشته پزشکی را نیزترک کرد تابه  لوئیز آگاسیز جانور شناس، جهت جمع آوری نمونه هایی از حیوانهای دریایی در آبگیر رودخانه آمازون کمک کند. واکنش او به شیمی و زیست شناسی پیش در آمدی از وازدگی بعدیش برای انجام آزمایش در روانشناسی بود.     وی با بی میلی دوباره تحصیلات خودش را از پی گرفت زیرا دیگر هیچ چیزی برایش جالب نبود. مرتب بیمار بود، از افسردگی،اختلالات گوارشی،فراموشی،آشفتگی های بینایی، وضعف کمر شکوه داشت. تنها درمان او در اورپا بود.جیمز در یک چشمه آب معدنی آلمانی شفا یافت، به طور تفریحی به ادبیات پرداخت ونامه های بلند بالا به دوستانش نوشت، اما افسردگی او از بین نرفت. در دانشگاه در بعضی از سخن رانی های مربوط به فیزیولوژی شرکت کرد و پس از آن به این فکر افتاد که شاید وقت آن باشد که روانشناسی علمی»بشود.جیمز در 69 درجه دکتری پزشکی خود را از هاروارد دریافت کرد،اما احساس ناامنی و افسردگی او بدتر شد.به فکر خودکشی افتاد و با ترسهای وحشتناک ونامشخص دست به گریبان بود.نرس او چنان شدید بود که شبها نمی توانست تنها بیرون برود. در آن ماههای تاریک ساختن فلسفه ای برای زندگی را شروع کرد؛ این فلسفه آن قدر که از حرمان انباشه بود از کنجکاوی عقلی در آن خبری نبود.جیمز از سال 75تا 76 اولین واحد درسی خود را در روانشناسی که او آن راروابط بین فیزیولوژی و روانشناسی» می خواند،تدریس کرد.بدینسان،هاروارد اولین دانشگاهی در ایالات متحد آمریکا شد که آموزش در روان شناسی آزمایشی جدید را ارائه کرد.جیمز هرگز واحد درسی رسمی در روانشناسی نگذارنده بود؛ اولین سخنرانی در روانشناسی که او در آن شرکت کرد، سخنرانش خودش بود. در سال 78 یک قرار داد انتشاراتی با هنری هولت امضا کرد که حاصل ان کتاب های کلاسیک روانشناسی بود.نوشتن این کتاب برای جیمز12 سال طول کشید؛زیرا جیمز وسواس مسافرت داشت.اگر در اروپا نبود، او را در کوه های نیویورک یا نیوهمپشایر می شد یافت.
تولد فرزندان به نحو خاص ، خلق و خوی حساس وپیچیده جیمز را برهم میزند و کارکردن را غیر ممکن میدید واز توجه به  همسرش به نوزادان منزجر بود. وی در سال 85 به مقام استادی در فلسفه ارتقا یافت. چهار سال بعد، این عنوان به استادی روانشناسی تغییر نام پیدا کرد.کتاب جیمز اصول روانشناسی» سر انجام در سال 90 در دو جلد متنشرشد. حدود80 سال پس از انتشار آن، یک روانشناس نوشت بدون شک اصول جیمز ادیبانه ترین، برانگیزاننده ترین و در عین حال قابل فهم ترین کتاب روانشناسی است که تا کنون به انگلیسی یا به هر زبان دیگری منتشر شده است» ولی ( وونت و تیچنر) آن کتاب را دوست نداشتند. واکنش خود جیمز هم پس از اتمام کتاب نسبت به آن مطلوب نبود.در نامه ای به ناشر دستنوشته را این چنین توصیف کرد:( نفرت انگیز،متورم، پف کرده، باردار، انبوهی مطلب آماس کرده، هیچ چیز را تصدیق نمیکند مگر  دو واقعیت را:1. آنکه اصلا چیزی به اسم علم روانشناسی وجود ندارد.2. "ویلیام جیمز" آدم ناتوانی است.
گرچه جیمز آزمایشگاه روانشناسی را در هاروارد دایر و مجهز کرد، خود او یک آزمایشگرا نبود.او هرگز در رابطه با کار آزمایشگاهی مجاب نشد وشخصا آن را دوست نداشت. در کتاب اصول بیان داشت که: نتایج آزمایشگاهی با مقدار تلاش طاقت فرسایی که صورت میگیرد تناسب ندارد. بنابراین، تعجبی ندارد که او خدمت کم اهمیتی با کار آزمایشی به روانشناسی انجام داد. جیمز 20 سال آخر عمرش را صرف "اصلاح نظام فلسفی" خود کرد و در سالهایی دهه 90 به عنوان فیلسوف رهبر آمریکا شناخته شد. وی کتاب( گفتگو با معلمان) را جهت چگونگی به کارگیری روانشناسی در موقعیت های یادگیری درسی، استفاده کرد.و این کتاب آغاز روانشناسی پرورشی را فراهم ساخت و اولین کتاب درسی در این رشته شد. در سال1920 کتاب" انواع تجارب مذهبی" و به دنبال آن سه اثر فلسفی دیگر را متنشر کرد. فلسفه پراگماتیسم وی را عملگرایی» یا اصالت دادن به عمل» در زبان فارسی ترجمه کرده‌اند؛ ولی در یک نگاه اجمالی ویلیام جیمز منشأ حقیقت را در سودمند بودن» یک امر یا قضیه می‌دانست. حقیقت به چیزی اطلاق می‌شود که سودمند» یا عملی» باشد. چیزی که سودمند» نیست نمی‌تواند حقیقت» باشد. پراگماتیست‌ها معتقد بودند هدف ما نباید کشف حقیقت و رسیدن به آن باشد بلکه همین که سودمندی و منفعت خود را برساند نشانه صحیح بودن آن و حقیقت است. مثلاً وقتی به زغال داغ که سوزنده است دست نمی‌زنیم این عملاً برای ما سودمند است پس حقیقت است. به همین منظور طرفداران این مسلک را امروزه عملگرا» ها می‌نامند. در زبان روزمره به چیز یا کسی که به منافع قابل دسترسی کوشش می‌کند عادتاً پراگماتیست» می‌گویند.
بنیان‌گذار مکتب پراگماتیسم بود.
وسر انجام در سال1910 در گذشت.
آثار:
1. پراگماتیسم
2. اصول روانشناسی
3. اراده باور و مقالاتی دیگر در فلسفه
4. تنوع تجربه دینی: این کتاب که حاصل سخنرانی‌های او در مجموعه پر وجهه گیفورد است که در سال‌های ۱۹۰۱ و ۱۹۰۲ در ادینبورگ ایراد کرد امروزه اثری کلاسیک در حوزه دین‌پژوهی شمرده می‌شود
 
*منابع:
کتاب تاریخ روانشناسی نوین/ نویسنده :شولتز/ مترجم: علی اکبر سیف/ نشر: دوران/ صفحات:198-203
تاریخ بازدید از سایت:09/08/1399
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%88%DB%8C%D9%84%DB%8C%D8%A7%D9%85_%D8%AC%DB%8C%D9%85%D8%B2
 
رفتارگرایی
رفتارگرایی، مکتبی در روان‌شناسی است که اعتقاد دارد برایِ شناختِ یک موجودِ زنده، نیازی به بررسی حالت‌هایِ درونیِ او (مثلِ فکر کردن) نیست و تنها بررسیِ محرک‌های خارجی و رفتارهایِ بیرونیِ آن موجود (همانندِ گریه کردن) کافی است. این مکتب، در نیمه‌یِ ابتداییِ قرنِ ۲۰م، یکی از تأثیرگذارترین قطب‌هایِ روان‌شناسیِ جهان بود و علاوه بر آن، بر فلسفهٔ ذهن، زبان‌شناسی و فلسفهٔ علمِ آن دوران نیز تأثیری بسیار عمیق و ژرف گذاشته بود.
تعریف رفتارگرایی
رفتارگرایی، گرایشی در فلسفه‌است که تمایل دارد همیشه، به جایِ آن‌که فکرها و حالت‌هایِ ذهنیِ ما را بررسی کند، آن رفتارهایی را بررسی کند که به دنبالِ فکرهایِ ما می‌آیند. از دیدگاهِ این گرایش، نمی‌توان بینِ دو فکرِ مختلف، تفاوتی قائل شد، مگر آن‌که در رفتاری که به دنبالِ آن فکرها می‌آید، تفاوتی وجود داشته باشد. در تعریفِ دقیق‌تر، رفتارگرایان، سه ادعایِ زیر را دربارهٔ حالت‌هایِ ذهنی، پیشنهاد می‌کنند:
1.روان‌شناسی، علمِ رفتار است. روان‌شناسی، علمِ ذهن (و حالت‌هایِ ذهنی) نیست.
2.تمامِ رفتارهایِ ما را می‌توان کاملاً توضیح داد و تشریح نمود، بدونِ آن‌که به حالت‌هایِ ذهنی (تفکرها) و حالت‌هایِ درونیِ ما، هیچ اشاره‌ای صورت بگیرد. به عبارتی، منشاءِ رفتارهایِ ما، بیرونی (محیط) است نه درونی (تفکرهایِ ما).
3.واژه‌هایِ مربوط به حالت‌هایِ ذهنی، که در جمله‌هایِ روان‌شناسی وجود دارد:
یا باید حذف شود.
یا با واژه‌هایِ رفتاری جایگزین شود.
یا به مفهوم‌هایِ رفتاری، ترجمه شود.
این سه گزاره، سه ادعایِ جداگانه‌اند که هر کدام، یکی از شاخه‌هایِ رفتارگرایی را شکل می‌دهند. ادعایِ اول مربوط به رفتارگرایانِ روش‌شناختی است. گزارهٔ دوم مربوط به رفتارگرایانِ روان‌شناختی است و گزارهٔ سوم دیدگاهِ رفتارگرایانِ منطقی (یا تحلیلی) را نشان می‌دهد.
حالت‌های ذهنی
از آن‌جایی که رفتارگرایی، نظریه‌ای دربارهٔ حالت‌هایِ ذهنی است، برایِ شناختِ آن، نخست لازم است که تفاوتِ این حالت‌هایِ ذهنی، با حالت‌هایِ غیرذهنیِ دیگر مشخص شود. منظور از حالت‌های ذهنی برداشتی از یک مفهوم یا رفتار در ذهن بوده که معیار فهم فرد از آن رفتار است.
گونه‌های مختلف حالت‌های ذهنی
حالت‌هایِ ذهنی، به دو دستهٔ مهم تقسیم می‌شوند: نخست، کیفیت‌هایِ ذهنی یا کوالیا و دوم گرایش‌هایِ گزاره‌ای. کوالیا، به آن حالت‌هایِ ذهنی‌ای گفته می‌شود که روی دادنِ آن‌ها، به ما حسِ خاصی می‌دهد یا به تعبیرِ نیگل، کوالیا، آن حالت‌هایِ ذهنی‌ای است که بودنِ در آن‌ها، یک‌جورِ خاصی است. به عنوانِ مثال، درد داشتن یک حالتِ ذهنی است که در این شاخه قرار می‌گیرد، چرا که درد داشتن، یک‌جورِ خاصی است. نکتهٔ مهم دربارهٔ این دسته از حالت‌هایِ ذهنی، آن است که انتقال دادنِ آن‌ها به دیگران، کارِ دشوار (یا شاید غیرممکنی) است. فقط کسی که دارایِ این حالت است، می‌تواند درک کند که داشتنِ آن، چه جوری است.
گرایش‌های گزاره‌ای، دستهٔ دیگری از حالت‌هایِ ذهنی است که دربارهٔ یک چیزِ دیگر است. به عنوانِ مثال، حالتِ ذهنیِ من، ممکن است این باشد که: آرزو دارم که باران ببارد.» این حالت، یک گرایشِ گزاره‌ای است چرا که قرار داشتن در این حالتِ ذهنی، دربارهٔ چیزِ دیگری، یعنی باریدنِ باران» بحث می‌کند. ویژگیِ مهم این دسته از حالت‌هایِ ذهنی، آن است که انتقال دادنِ آن‌ها به دیگران کاملاً امکان‌پذیر است. تمامیِ حالت‌هایِ ذهنیِ ما، یا به یکی از این دو دسته، یا به ترکیبی از آن‌ها، قابلِ کاهش هستند.
شاخه‌های مختلف رفتارگرایی
رفتارگراییِ روش‌شناختی، دیدگاهی تجویزی است، که در این‌باره حرف می‌زند که مطالعهٔ علمیِ روان‌شناسی چگونه باید صورت بگیرد. این شاخه، ادعا می‌کند که روان‌شناسی، تنها باید خود را با رفتارهایِ (بیرونیِ) ارگانیسم، درگیر کند. روان‌شناسی نباید به بررسی حالت‌هایِ ذهنی مشغول کند یا تلاش کند که برایِ توضیحِ رفتارها، به یک سیستمِ پردازشِ اطلاعاتِ درونی در فرد متوسل شود. رفتارگرایانِ روش‌شناختی می‌گویند که ارجاع دادن به حالت‌هایِ ذهنی (مثلاً به تمایل‌ها و باورهایِ درونی یک انسان)، هیچ چیزی به دانشی که ما می‌توانیم درباره‌یِ منبع‌هایِ رفتارهایِ انسان بدانیم، نمی‌افزاید. حالت‌هایِ ذهنی، کاملاً شخصی هستند و در نتیجه، نمی‌توان آن‌ها را مطالعهٔ علمی‌کرد چرا که در علم، ما با چیزهایی سر-و-کار داریم که برایِ همه قابل مشاهده و قابلِ آزمایش باشند.
رفتارگراییِ روان‌شناختی، برنامه‌ای پژوهشی در روان‌شناسی است که هدفِ آن این است که رفتارهایِ انسان‌ها و حیوان‌ها را بر مبنایِ محرک، تقویت، تاریخچهٔ یادگیری و پاسخ، توصیف کند. به عنوانِ مثال آزمایشی را در نظر بگیرید که در آن، یک موش را برایِ مدتی گرسنه نگاه داشته‌ایم. اگر وقتی که چراغی در داخلِ قفس روشن می‌شود، موش در همان لحظه اهرمی را اتفاقی فشار دهد، به او غذا می‌دهیم. پس از چند بار تکرارِ این مرحله‌ها، موش اندک اندک، یاد می‌گیرد که هر گاه چراغ روشن شد، به سمتِ اهرم برود. در این آزمایش، روشن شدنِ چراغ محرک، فشار دادنِ اهرم پاسخِ موش و مرحله‌هایِ تکرار شدنِ آزمایش تاریخچهٔ یادگیری است. در این تفسیر، رفتارگرایان، معمولاً از فکر کردنِ موش صحبتی نمی‌کنند؛ همان‌طور که با افزایشِ دما، مایعِ درونِ دماسنج به سمتِ بالا حرکت می‌کند -بدونِ اینکه مایع، به بالا رفتن یا نرفتن، فکر کرده باشد. - و همان‌طور که ضربه زدنِ چکش به زانو، باعثِ حرکتِ ناخودآگاهِ پا می‌شود، موش نیز شرطی شده و بدونِ فکر کردن، به محرک، پاسخ می‌دهد.
رفتارگراییِ منطقی یا تحلیلی، نظریه‌ای در فلسفه‌است دربارهٔ معنایِ مفهوم‌هایِ ذهنی. بر طبقِ این نظریه، هر حالتِ ذهنی، در اصل یک گرایشِ ر

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سایت رژیم غذایی دکوراسیون روستیک لومه دلنوشته های یک دختر شیعه کفش و کتانی های دخترانه بهترین ضدعفونی کننده های صنعتی و خانگی جنبش مبدا alisameti1362 Bestkonkuri حسابداری آنلاین